سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دست دادنی که باعث بیماری می شود، از دستدادنِ دوستان است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
علی بیدار(68)
لینک دلخواه نویسنده

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :4
کل بازدید :190101
تعداد کل یاداشته ها : 92
103/9/10
2:52 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
حسن ساعی[17]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

سامان سالور گفت: با افتخار و با وجدان راحت اعلام می‌کنم پس از ساخت سه‌فیلم فرهنگی می‌خواهم فیلم مبتذل و پر از چهره بسازم.

این کارگردان سینما که عصر روز گذشته _ یکشنبه 10 آذرماه _ در جلسه نمایش و نقد و تحلیل فیلمش«چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» در دانشکده‌ی هنرهای زیبا سخن می‌گفت، با بیان این مطلب ادامه داد: از این پس می‌خواهم فیلم مبتذل و اتوبوسی بسازم و می‌دانم منتقدان اظهار تاسف می‌کنند که این فیلمساز چرا به این ورطه افتاد.

او ادامه داد: فیلم‌های فرهنگی مانند «خواب تلخ»، «چند کیلو خرما» و ... حق دارند در شهر 20 میلیونی تهران دوسالن سینما برای اکران و دیده‌شدن داشته باشند، اما این آثار تنها در برخی از جشنواره‌ها فرصت دیده‌شدن پیدا می‌کنند. درحالی‌که سینمای ما به این سمت رفته که فیلم‌هایی را اکران می‌کند که درنام آنها واژه‌ی «زن» وجود داشته باشد.

سالور با انتقاد فراوان از وضعیت اکران فیلم‌های خاص در ایران خاطرنشان کرد: ای کاش منتقدان ما از این نوع سینما حمایت می‌کردند، همچنانکه در دهه‌ی 60 چنین کردند، اما امروزه هیچ‌کس از سلطان‌هایی که سینمای ایران را به حرمسراهایشان تبدیل کرده‌اند، انتقاد نمی‌کند.

این کارگردان سینما متذکر شد: امروزه روی سر درتمام سینماهای ما چهره‌های تکراری را می‌بینیم. وضعیت اکران ما را سینما‌داران تعیین می‌کنند، اما چرا مخاطب ایرانی حق ندارد درمیان انبوه فیلم‌های مبتذل، فیلم متفاوت هم ببینند. دیدگاهی وجود دارد که می‌ترسد مردم حتی برای یک لحظه هم که شده با دیدن یک فیلم به تفکر وادار شوند.

سالور در مقابل پرسش یکی از دانشجویان که فیلم «چند کیلو خرما...» را جشنواره‌ای توصیف کرده بود، عنوان کرد: تنها به راضی ‌بودن مخاطب ایرانی می‌اندیشم، اما مخاطبان ما اجازه دیدن این فیلم‌ها را ندارند و تنها فرصت دیده‌شدن این فیلم‌ها شرکت در جشنواره‌هاست. البته زمانی که این فیلم را می‌ساختم تصور نمی‌کردم حتی به جشنواره‌ دارقوز‌آباد دعوت شود، همین‌ فیلم که حتی یک ریال از سینمای ایران کمک نگرفته و دریک سالن هم اکران نشده، در جشنواره لوکارنو آبروی سینمای ایران را خرید. هفت‌هزار تماشاگر بعد از اکران آن ایستادند و سینمای ایران را تشویق کردند.

او یاد‌آور شد: 15 روز پیش از ساخته‌شدن این فیلم قرار بود، محمدرضا فروتن و جواد رضویان در آن بازی کنند و اگر چنین می‌شد فیلم حتما اکران شده بود بنابراین مهم نیست چه می‌سازیم بلکه مهم است که چه‌کسی می‌سازد. درحالی‌که اطمینان دارم اگر فیلم‌هایی مانند «خواب تلخ» یا «آفساید» اکران می‌شدند حتما به فروش خوبی دست پیدا می‌کردند.

او درباره‌ی نوع کاراکترهای فیلم خود هم توضیح داد: دلبسته آدم‌های حاشیه‌ای هستم که کمتر با جامعه مدرن و اجتماع امروز سرو‌کار دارند. نوع رفتار، زندگی و عشق این افراد برایم جالب است و این دلبستگی به شکل کاملا ناخود‌آگاه در هرسه فیلمم وجود دارد.

او با ارایه توضیحاتی درباره‌ی شکل‌گیری این فیلم درباره‌ی سیاه‌وسفید بودن آن هم گفت: نوع زندگی و عشق شخصیت‌های این فیلم خیلی رنگ نداشت و چون قصد داشتیم فیلم را زمستان تولید کنیم بهتر دیدیم فیلم را به صورت سیاه‌وسفید بسازیم. هرچند که با این کار 90 درصد خریداران تلویزیونی و خارجی را از دست دادیم اما هرگز از این تصمیم پشیمان نیستم.

به گزارش ایسنا، دراین نشست نیما حسنی‌نسب که به‌عنوان منتقد میهمان درجلسه حضور داشت، فیلم «چند کیلو خرما» را اثری جمع‌وجور دانست که با همدلی و اعتقاد سازندگانش ساخته شده و به دلایلی مورد قبول و پسند جشنواره‌های خارجی هم قرار گرفته، اما فیلمی نیست که به قصد حضور در جشنواره‌های خارجی ساخته شده باشد هرچند برخی فیلم‌های ایرانی دقیقا با همین قصد ساخته می‌شوند.

او بهترین راه ورود به این فیلم را توجه به تصاویر سیاه و سفید آن دانست که به آبستره و انتزاعی شدن فیلم کمک کرده است.

او در پاسخ به پرسش یکی از دانشجویان مبنی‌بر وجود سینمای جشنواره‌ای توضیح داد: وجود چنین سینمایی در ایران غیرقابل انکار است و عده‌ای از این فضا همان اندازه سوء‌استفاده می‌کنند که عده دیگر از فضای سینمای مبتذل. نمی‌توان منکر شد که عده‌ای از سینماگران ما از اکران‌نشدن آثارشان سود می‌برند هم جایزه‌ حقوق بشر می‌گیرند و هم به لحاظ مالی مورد حمایت قرار می‌گیرند.

او سپس خطاب به سالور گفت: به شما قول می‌دهم نمی‌توانید فیلم مبتذل بسازید، چون ساخت فیلم مبتذل، کارگردان کاربلد خودش را می‌خواهد اما اگر فیلمی قصه‌گو با حضور ستارگان سینما ساختید که فیلم خوبی شد، تصور نکنید نسبت به سه‌ فیلم قبلی‌تان نزول کرده‌اید.

او تصریح کرد: فیلم جشنواره‌ای هم خوب و بد دارد و نباید روی اسامی ارزش‌گذاری کنیم. بخشی از سینمای ایران آثاری را تولید کرده‌اند که مورد پسند مخاطبان فرهنگی قرار گرفته و البته شکل این نوع فیلم‌ها ثابت نمانده و تغییر کرده است و دریک دوره‌ای حضور سینمای ایران درجشنواره‌های خارجی بسیار غیرعادی بود که خوشبختانه امروز به تعادل رسیده است.

سالور در این باره توضیح داد: به‌خاطر حضور کمرنگ سینمای ایران درجهان باید نگران باشیم. اگر سینمای آفریقا و آمریکای جنوبی جای سینمای ما را گرفت، نمی‌توانیم بگوییم که به تعادل رسیده‌ایم اینها نشانه عدم حمایت از سینمای فرهنگی است. باید نگران باشیم که چرا سینمای ما از «سارا» به «سنتوری» رسیده که همین فیلم هم اجازه اکران پیدا نکرده است.

به گزارش ایسنا، در آغاز این جلسه حسنی‌نسب عنوان کرد: برای ورود به دانشگاه تهران 30 دقیقه معطل شده چرا که مامور دم در اجازه‌ی ورود او را نمی‌داده است و این درحالی است که از یک هفته پیش به‌عنوان منتقد میهمان دعوت شده است.

در پایان این نشست لوح یاد‌بود و هدیه توسط دکتر واعظی‌پور یکی از اعضای هیات علمی پردیس هنرهای زیبا به سالور و حسنی‌نسب اهدا شد.

منبع:http://www.cloob.com/clubname/socletyfigurative


  

فیلم سربلند (سعید تهرانی) از فردا در? سینمای تهران و دو شهرستان اکران می‌شود.
به گزارش خبرنگار سینمایی فارس فیلم سربلند از فردا در سینما‌های آزاد در تهران به نمایش در‌ می‌آید.
بنا بر این گزارش،سینماهای فرهنگ، آزادی، فلسطین، گلریز، مرکزی، کارون، تهران، جی و پیوند سینماهای نمایش دهنده این فیلم در تهران هستند و این فیلم به صورت همزمان در دو شهر شیراز و تبریز نیز اکران می‌شود.
سربلند داستان دو دوست قدیمی به نامهای علی(سعید تهرانی)و رضا(سروش صحت)در تهران دهه?? است که عشقی مشترک باعث به وجود آمدن ماجراهایی بین انها می‌شود.
ابوالفضل پورعرب،ثریا قاسمی،مریم سلطانی و عسل بدیعی دیگر بازیگران این فیلم هستند.
«سربلند»برای اولین بار در ایران با سیستم مونوکروم(تک رنگ)ساخته شده است
سایت اینترنتی فیلم نیز به نشانیhttp://www.sarbolandmovie.comراه اندازی شده که شامل عکسها و اطلاعات فیلم است.


  
  

کیشلوفسکی و سه گانه او

اگر فیلم به اندازه کافی خوب باشد و داستان نیز بشکل درستی تعریف شده باشد، کاراکترها و صحنه هایی از فیلم برای مدتها در ذهن باقی خواهد ماند و تا مدتها ما را پیرامون خویش به فکر فرو می برد. گرچه این برای اغلب فیلمها اتفاق نمی افتد اما به جرات می توان فیلمهای کیشلوفسکی را از این دسته دانست که با پرداخت خلاق و هنرمندانه اش صحنه هایی را برای همیشه در اذهان ما جاودان نموده. او می گوید من بسیار زیاد به خرد اعتقاد دارم، چیزی که هم عصرمان ما آن را از دست داده اند .
در فیلمهای او نه تنها کاراکترهای اصلی بطور تاثیر گذار و جذابی پرداخت شده اند بلکه کاراکترهای فرعی و المانهایی که بصورت مختصر در پس زمینه فیلم وجود دارند دارای مشخصه های مستقل خود هستند.

او در آکادمی فیلم لودز به تحصیل پرداخت و تا سالها فعالیت خود را در عرصه تلویزیون متمرکز ساخت. منتقدین سینمای او را مجموعه ای از برگمن و تارکوفسکی می دانند.

او در سال ???? در حالی بازنشستگی خود را از فیلمسازی اعلام کرد که بعد از سه گانه موفق (آبی، سفید، قرمز) خبر از ساخت سه گانه دیگری ( جهنم، برزخ، بهشت) داده بود. او در سال ???? در سن ?? سالگی فوت نمود.

گرچه هیچ نشانه ای مبنی بر مذهبی بودن او وجود ندارد اما فیلمهایش دارای گرایش مذهبی (مسیحی) است و ما را به تفکر عمیق پیرامون زندگی و اخلاقیات وا می دارد. کاراکترهای فیلمهای او کسانی هستد که بطرز صریح و روشن، روش و سلوک خود را در زندگی نیافته اند. به گفته خود او آنها کاملا نمی دانند چطور باید زندگی کنند و واقعا نمی دانند درست و غلط کدام است و سرسختانه آن را می جویند.

فیلمهای او در نهایت دقت و وسواس ساخته شده. سه گانه رنگها بر اساس رنگهای موجود در پرچم فرانسه و ارزشهای نمادین آن طراحی شده است. آبی: آزادی، سفید: تساوی و قرمز: برادری.

گرچه هریک از آنها به تنهایی قابل بررسی و دیدن هستند اما دیدن آنها به ترتیب موجود منجر به کشف ارتباطی شگفت انگیز و ماهرانه میان آنها خواهد شد.
هریک از این قصه های سه گانه شخصیت های متفاوتی را مطرح می کند اما در پس زمینه هریک نشانه هایی وجود دارد که بوسیله آن به دیگری مرتبط می گردند.

فیلمهای او اغلب معمایی و بطرز هیجان انگیزی مجهول است. انگار به رازی سربسته اشاره دارند. شاید هدف او یادآوری این نکته است که زندگی روزمره به مراتب بیش از آنچه فکر می کنیم پیچیده و رمزگونه است. او برای سرگرمی تماشاچی فیلم نمی سازد بلکه می خواهد او را به تفکر وا دارد تا در نهایت از دریچه ای متفاوت از آنچه همیشه بوده، به زندگی بنگرد.

به گفته او ” شما فیلم می سازید تا به مردم چیزی را نشان دهید، آنها را از جایی به جایی دیگر ببرید و این به هیچ وجه اشکال ندارد که آنها را به دنیای کشف و شهود، به دنیای تفکر ببرید.”

حالت رمز آلود فیلمهای او تلویحا به این اشاره دارد که برای ارتباط برقرار کردن با قصه لازم نیست به تجزیه و تحلیل یک یک صحنه ها پرداخت بلکه باید عمیقا از آن لذت برد.

موضع کیشلوفسکی مقابل خبرنگاران و مخاطبانی که از او درباره ماهیت مجهول فیلمهایش سئوال می کنند مانند خود فیلمهایش پیچیده و معماگونه است. او می گوید در این کار هنگام بازگو کردن واقعیت، عشق همیشه در تقابل با سایر عناصر است. عشق ما را سر دوراهی می نشاند و رنج را به ارمغان می آورد. ما نمی توانیم با آن زندگی کنیم و بدون آن هم حتی قادر به ادامه زندگی نخواهیم بود. در واقع در کار ما به ندرت می توان به یک پایان خوش دست یافت.

در آبی ژولیت بینوش زنی است که زندگی اش یکباره تحت تاثیر تصادفی که منجر به از دست دادن دختر و شوهرش شده دگرگون می شود. او اکنون خود را با زندگی که از دست رفته رها می بیند. شاید رهایی او را بتوان به نوعی آزادی تحمیلی تعبیر کرد.

رنگ آبی در سرتاسر فضای فیلم جاری است. او تدریجا با زندگی گذشته خود روبرو شده و مفاهیمی مانند مصیبت از دست رفتن عزیزان، خیانت و بخشش را عمیقا تجربه می کند و نهایتا به سمت ایجاد یک زندگی جدید گام برمی دارد.

در سه گانه او، سفید دومین فیلم اوست. سفید فیلم تقابل هاست و بار معنایی اش را وامدار طعنه آمیزبودن خویش است. در حقیقت سفید یک کمدی سیاه است. در میان این سه فیلم ، سفید بیش از سایرین زمان می برد تا تاثیر خود را بر مخاطب بازنمایاند اما وقتی این انجام شد از سایرین محکم تر و موفق تر جلوه خواهد نمود.

سفید با تساوی سر و کار دارد و با روایت طعنه آمیزش به دنبال کشف تساوی حقوقی است که در عالم واقعیت وجود ندارد چه در سطح فردی و چه اجتماعی.

اما در میان اینها قرمز را باید متعلق به سینمایی شاعرانه دانست. قرمز نه تنها نماد یکی از رنگهای پرچم فرانسه بلکه نماد عشقی است که در همه روابط انسانی موجود در فیلم کاملا از دست رفته است.

نکته مفهومی که این سه فیلم را به یکدیگر مرتبط می سازد مفهوم خیانت است که در آبی و سفید پررنگ تر از قرمز به آن پرداخت شده و در هردو، قهرمان قصه سعی دارد که از زندگی گذشته خود بیرون آمده و زندگی جدید را آغاز کنند.

http://movee.ws/<**ادامه مطلب...

87/9/24::: 11:23 ع
نظر()
  
  

«عباس کیارستمی» روی فرش قرمز شصت و پنجمین جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز که با نمایش فیلم «پس از خواندن بسوزان» ساخته «برادران کوئن» افتتاح شد، عینک خود را به درخواست عکاسان برداشت.


شصت و پنجمین جشنواره فیلم ونیز چهارشنبه شب (27 آگوست) با حضور عده زیادی از اهالی سینمای جهان از جمله «براد پیت»، «جورج کلونی»، «جوئل و ایتان کوئن»، «ویم وندرس»،«چارلیز ترون»، «کیم باسینگر»، «تاکاشی کیتانو»، «جاناتان دمی» و «استیون اسپیلبرگ» و تعداد زیادی از مقامات سیاسی و فرهنگی کشور ایتالیا افتتاح شد.
بنا بر این گزارش:

«عباس کیارستمی» از ایران نیز که با فیلم «شیرین» در جشنواره امسال ونیز حاضر است پنجشنبه 28 آگوست روی فرش قرمز حاضر شد و در حالی که به درخواست عکاسان عینک مشهور خود را برداشته بود، عکسی به یادگار گرفت.


  
  
ناجی بهترین ‌بازیگر آسیا پاسیفیک شد
 رضا ناجی برای بازی در فیلم سینمایی "آواز گنجشک‌ها" به کارگردانی مجید مجیدی جایزه بهترین بازیگر مرد دومین دوره جوایز اسکرین آسیا پاسیفیک را از آن خود کرد که برندگان آن دقایقی پیش اعلام شد.

اسکرین دیلی اعلام کرد: رضا ناجی برای دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد با علیرضا آقاخانی دیگر بازیگر ایرانی برای "تنها دو بار زندگی می‌کنیم"، کیم یون ـ سوک از کره جنوبی، سایمن یام از هنگ کنگ و راجات کاپور از هند رقابت داشت.

ناجی فوریه امسال برای بازی در "آوار گنجشک‌ها" جایزه خرس نقره‌ای بهترین بازیگر جشنواره برلین را برد و این فیلم به نمایندگی از سینمای ایران به بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان هشتاد و یکمین دوره جوایز اسکار معرفی شده است.
او در این فیلم نقش کریم کارگر مزرعه شترمرغ را بازی می کند که به دلایلی اخراج می‌شود و برای یافتن کاری دیگر به تهران می‌رود، اما در این کلانشهر با مسائلی عجیب و غریب مواجه می‌شود.

جایزه بهترین فیلم جوایز آسیا پاسیفیک امسال به "تولپان" نخستین تجربه کارگردانی سرگئی دوورتسوی رسید که تولید مشترک قزاقستان، روسیه، سوئیس، لهستان و آلمان است.

این فیلم اولین بار در جشنواره کن به نمایش درآمد و جایزه اصلی بخش نوعی نگاه را برد و اخیرا جایزه بزرگ ساکورا و جایزه بهترین کارگردان جشنواره توکیو را گرفت، ضمن اینکه نماینده قزاقستان در اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان است.

اولین تجربه کارگردانی دوورتسوی داستان پسری جوان است که بعد از به پایان رساندن خدمت سربازی خود در نیروی دریایی به خانه خود در استپ قزاق باز می‌گردد، با این امید که ازدواج کند و یک چوپان باشد.

"تینار" به تهیه‌کنندگی مهدی منیری در بخش بهترین مستند بلند نامرد دریافت جایزه بود و جایزه یونسکو برای مشارکت موثر در حفظ و اشاعه تنوع فرهنگی از طریق فیلم را دریافت کرد. بهنام بهزادی با فیلمنامه "تنها دو بار زندگی می‌کنیم" دیگر نماینده ایران در دومین جوایز آسیا پاسیفیک بود.

جوایز سینمایی اسکرین آسیا پاسیفیک را دولت ایالت کوئینزلند استرالیا با حمایت سی ان ان اینترنشنال، یونسکو و فدراسیون بین‌المللی اتحادیه تهیه‌کنندگان فیلم (فیاپف) به برترین‌های سینمای آسیا پاسیفیک اعطا می‌کند و بروس برسفورد فیلمساز استرالیایی رئیس هیئت داوران دومین دوره بود.

منبع :جام جم آنلاین


  
  

خاطرات مسعود کیمیایی از پرویز دوایی، علی شریعتی و مدیریت شبکه دو


شریعتی گفت: فیلم مورد نظر ما «قیصر» است


 


پرویز دوایی
«پرویز دوایی» را می‌شناختم؛ اسمش را بیش‌تر به‌عنوان منتقد فیلم، در مجله «سپید‌وسیاه» و «ستاره سینما» دیده بودم. این «سپید‌وسیاه»ی که «دوایی» در آن می‌نوشت، مثل مجلّاتِ خارجی، از ته ورق می‌خورد؛ یعنی از همان صفحه‌های آخری که «دوایی» درباره فیلم‌هایی که دیده بود می‌نوشت. یادم هست اولین فیلمم «بیگانه بیا» را که ساختم، زمستان بود. برف می‌بارید و فقط پنج سینما آن فیلم را نشان دادند. رفته بودم «سینما مهتاب» که ببینم چه‌کسانی برای تماشای فیلمم می‌آیند. «سینما مهتاب» یک سینمای بزرگ بود که الان بسته شده.


 


نزدیک «سینما آسیا» بود، نزدیکِ خیابانِ «نادری». رفتم و دیدم که نزدیک به سی‌نفر توی سالن نشسته‌اند. زمستان بود به‌هرحال. بیرون آمدم و خواستم با تماشاگرانی که توی سالن بوده‌اند از در سینما بیرون بیایم که بین جمعیت «پرویز دوایی» را دیدم. همدیگر را به قیافه می‌شناختیم. یادم هست در مجله «ستاره سینما» همه جمع می‌شدند و بعد از سلام‌علیک با کارگردان، راجع‌به این حرف می‌زدند که فیلمت «فیلمفارسی» بود، یا نبود. از آن به‌ بعد بود که با «دوایی» دوست و رفیق نزدیک و حتی دوست خانوادگی شدیم.


 


چهارسال از من بزرگ‌تر بود و خوب می‌شد از او آموخت. خیلی می‌شد از او آموخت. و من از او آموختم. من از «ژان نگولسکو» خیلی آموختم که وقتی به ایران آمد، آسیستانش بودم، اما از «دوایی» خیلی بیش‌تر آموختم؛ چون «دوایی» صاحب یک «ذهنِ خلّاق» بود. بلد بود بنویسد ودر نقد فیلم‌هایی که می‌نوشت همین «خلّاقیت» را می‌شد دید. «قیصر» که ساخته شد، آقای دکتر «هوشنگ کاووسی»،‌ آقای مهندس «هوشنگ طاهری» و آقای «هژیر داریوش» مخالفش بودند؛ سینماخوانده‌هایی که در مدرسه‌های سینمایی اروپا (ایدکِ فرانسه، یا سینماتجربه رُم) تحصیل کرده بودند.


 


بعد هم برگشته بودند، بدون این‌که فیلمی ساخته باشند. همین چندنفر بودند که «قیصر» را دوست نداشتند، ولی آن‌ها که دوستش داشتند، خیلی بیش‌تر از این‌ها بودند. گاهی شنیده‌ام که می‌گویند «قیصر» دو قطبِ موافق و مخالف داشت، ولی این‌طور نبود. مخالفان فیلم چون در تلویزیون بودند، طوری وانمود می‌کردند که انگار تعدادشان زیاد است. درواقع، داشتند خودشان را تبلیغ می‌کردند. می‌گفتند این فیلم داستان «تحجّر» است. امّا تعدادشان واقعاً کم بود.


 


یادم هست منتقدان «ستاره سینما» که «پرویز دوایی»، «پرویز نوری»، «منوچهر جوانفر»، «ناصر نویدر»، نامه بلندبالایی به «رضا قطبی»، که آن‌وقت‌ها رئیس تلویزیون ملّی بود، نوشتند و گفتند «قیصر» سینمای ملّی ماست. کارکنان تلویزیون شما هرچند خودشان سینما خوانده‌اند، ولی نمی‌توانند این سینمای ملّی را ببینند. اگر تلویزیونی که شما رئیسش هستید، تلویزیون ملّی‌ست، باید از کارگردان یک فیلم ملّی دعوت کند و درباره فیلمش با او حرف بزند. چون آن‌ها زیر اسم‌شان را «دکتر» امضا می‌کردند، منتقدان «ستاره سینما» هم قبل از اسم‌شان یک «دکتر» گذاشتند! شوخی بامزّه‌ای بود. 

به‌خاطر همین نامه از من خواستند به تلویزیون بروم و در برنامه‌ای راجع به‌ «قیصر» شرکت کنم. اوّلش قبول نکردم، ولی بعد رفتم و آن برنامه را هم داده بودند «هژیر داریوش» (خدابیامرزدش) و «هوشنگ کاووسی» سوئیچ کنند! «پرویز دوایی» این‌نوع سینمایی را که من می‌ساختم، دوست داشت؛ چون هردو ما از یک‌جا می‌آمدیم. از فیلم‌های وسترن، از سینمای آمریکا. علاقه مشترک داشتیم و گاهی هم سینما می‌رفتیم و باهم فیلم می‌دیدیم.


 


یادم هست یکی از آخرین فیلم‌هایی که با هم در سینما دیدیم، «جن‌گیر» [ساخته ویلیام فریدکین] بود. در این سی‌وچندسالی که «پرویز دوایی» از ایران رفته، نبودنش را در نقد فیلم ایران واقعاً احساس می‌کنم. فارسیِ «دوایی» فارسیِ درخشانی بود و به حسّش درباره سینما خیلی کمک می‌کرد. کسی نمی‌توانست مثل «دوایی» درباره سینما بنویسد، چون دانسته‌هایش بیرون از سینما هم زیاد بود. فقط سینما نبود. دیگران هم فیلم می‌دیدند و نقد می‌نوشتند، ولی هیچ‌کدام «پرویز دوایی» نشدند.


 


وقتی می‌نوشت، واقعیت با او بود، هستی با او بود. دلم می‌خواهد که فارسیِ «دوایی» را به سینما تبدیل کنم. دوست دارم یکی از داستان‌هایش را بسازم. داستان‌هایش واقعاً زیبا هستند، اما سینمای حالا، اجازه این کار را نمی‌دهد. اصلاً این‌نوع تفکر جزء «ته‌ِ صندوقی»‌هاست، نمی‌خواهم بگویم «نوستالژیک»، چون به‌نظرم «تهِ صندوقی»ست. برای همین هم دوستش دارم.

علی شریعتی
من دکتر «علی شریعتی» را از کتاب‌ و سخنرانی‌هایش می‌شناختم و گاهی با هم در تماس بودیم. برای همین، دیدار من با «دکتر شریعتی» خیلی قبل‌تر از نمایش «قیصر» اتفاق افتاده بود. اما خیلی‌ها این ماجرا را نمی‌دانند. «دکتر شریعتی» را چندین‌بار دیده بودم، اما شب نمایش «قیصر» بود که از دور ایشان را دیدم و سلام‌و‌علیکی کردیم. این‌که می‌گویند «کیمیایی» هیچ‌وقت «دکتر شریعتی» را ندیده و با او حرف نزده، حرف درستی نیست.


 


یادم هست او «قیصر» و «گاو» را دیده بود و می‌گفت بین این‌دو، فیلم موردنظر ما «قیصر» است. چون معتقد بود «قیصر» فیلم «نر» و «پرحرکتی»‌ از کار درآمده است. خیلی هم «قیصر» را دوست داشت و ابراز لطف می‌کرد، اما من هیچ‌وقت درباره این فیلم با او حرف نزدم؛ یعنی هیچ‌وقت فرصتش پیش نیامد. «شریعتی» درباره فیلم با «عباس شباویز» مفصل حرف زده بود و برای او از خوبی‌های فیلم گفته بود. آن‌‌وقت‌ها، «دکتر» دوستان و مریدانی در «حسینیه ارشاد» داشت که پای حرف‌های او می‌نشستند. 

من البته همیشه به «حسینیه ارشاد» نمی‌رفتم، اما «شریعتی» را می‌شناختم. از آن جمعی که در «حسینیه ارشاد» پای حرف‌های «دکتر شریعتی» می‌نشستند، آقایان «فخرالدین انوار» و «سید محمد بهشتی» و «محمدعلی نجفی» بعد‌ها همگی نخستین مدیران سینمایی بعد از انقلاب شدند. یادم می‌آید آن‌ها، در سال‌های اول دهه 1350، یک‌بار تئاتری را براساس فیلم «رضا موتوریِ» من آماده کردند و در «حسینیه ارشاد» روی صحنه بردند. البته پایان آن‌را تغییر داده بودند.


 


یک‌روز «دکتر شریعتی» با من تماس گرفت و گفت «اجازه می‌دهی پایان فیلم را در این اجرایی که برای تئاتر می‌کنیم، تغییر بدهیم؟» آن‌ها می‌خواستند جایی را که «عباس‌قراضه» می‌آید، عوض کنند. به‌هرحال می‌خواستند آن را در «حسینیه ارشاد» اجرا کنند و به‌نظرشان باید تغییراتی در داستان می‌دادند.


 


من هم مخالفتی با کارشان نکردم. کارگردان آن نمایش به‌نظرم «فخرالدین انوار» بود و باقی، یا روی صحنه بازی می‌کردند، یا این‌که در پشت صحنه بودند. اما کلّاً می‌دانستم که دیدگاه‌های من و «شریعتی» با هم منطبق نیستند. برای همین هم بود که تماس‌های دائمی‌نداشتیم. هرازگاهی همدیگر را می‌دیدیم و حرف می‌زدیم. اگر چه این اتفاق در شب نمایش «قیصر» نیفتاد که او هم در سینما حاضر بود.

شبکه دو

رفتن من به تلویزیون و قبول مدیریت شبکه دو، درواقع ایده دوستان «کانون نویسندگان» بود. یادم هست یک‌شب ساعت سه آمدند در خانه و من را بردند به جایی که تقریباً همه اعضای «کانون نویسندگان» حاضر بودند. آن‌جا گفتند که من به تلویزیون بروم و مدیریت شبکه دو را قبول کنم و «احمد شاملو» هم به اداره نگارش وزارت فرهنگ برود. آن‌‌وقت‌ها همه در آن جمع بودند. یعنی هم «غلامحسین ساعدی» بود، هم «باقر پرهام»، هم «اسماعیل خویی» و هم خیلی‌های دیگر.


 


در جواب‌شان ‌گفتم «مگر می‌شود من به تلویزیون بروم؟ اصلاً غیرممکن است!» اما فردای آن‌روز آقایی مرا به «قطب‌زاده» معرفی کرد که رئیس رادیو و تلویزیون شده بود. اما او اعتنای چندانی به من نکرد و طوری رفتار کرد که فهمیدم دلش نمی‌خواسته من آن‌جا باشم. این‌ بود که من هم دیگر به شبکه دو نرفتم. دو روز بعد،‌ دوباره دنبالم آمدند و من‌را پیش «قطب‌زاده» بردند. این‌بار او بیشتر توجه کرد و سعی کرد رفتارش با دفعه قبل فرق داشته باشد.


 


اما در همان مدت دوماه و نیمی‌که من در شبکه دو بودم، فهمیدم که نمی‌شود کاری انجام داد.همان وقت‌ها بود که نامه‌ای نوشتم و در روزنامه‌ها منتشر شد. در آن نامه گفته بودم که چه‌قدر فضای کار در تلویزیون محدود و بسته است. سال 1359 بود که من از فضای بسته کار در آن‌جا نوشته بودم. بعد از آن دیدم که دیگر کار در تلویزیون هیچ فایده‌ای ندارد، این بود که قیدش را زدم و دیگر به شبکه دو نرفتم. 

محسن آزرم: «مسعود کیمیایی»، با فیلم «قیصر»، دومین فیلمی که روی پرده سینماها فرستاد، یکی از مشهورترین کارگردان‌های سینمای ایران شد و با همین فیلم بود که تماشاگران سینمای ایران او را شناختند. در سال‌هایی که بخش اعظم سینمای ایران، «فیلمفارسی» [عبارتی که دکتر هوشنگ کاووسی آن‌را ساخت] بود، ساختن «قیصر» دمیدن روح تازه‌ای در کالبد سینمای ایران تلقی شد و یکی از نخستین کسانی که استعداد «مسعود کیمیایی» را با تماشای فیلم «قیصر» جدّی گرفت، «پرویز دوایی»، منتقد مشهور سینمای ایران بود. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، بخش‌هایی از یک مصاحبه با «مسعود کیمیایی»‌ست که در کنار سخن‌گفتن از «دوایی»، به‌اجمال، به «دکتر علی شریعتی» و البته ماجرای انتخاب خودش به ریاست شبکه دو تلویزیون در سال‌های آغازین انقلاب پرداخته است.



منبع: شهروند امروز ( حیف که توقیف شد)




  
  
گاه روزنامه جمهوری اسلامی به فیلم« کنعان » ساخته مانی حقیقی
بحران زندگی یک زوج ایرانی با لجن های یک چاه فاضلاب
بحران زندگی یک زوج ایرانی با لجن های یک چاه فاضلاب


سینمای ما- مانی حقیقی گرچه با ادبیات آشناست؛ فلسفه اروپا خوانده و در فیلم « چهارشنبه سوری » ثابت کرده که فیلمنامه نویسی هم می داند اما در ساخته اخیرش با بهره گیری از تمام مولفه های تماشاگرپسند مثل استفاده از ستاره ها طراحی صحنه مدرن فیلمبرداری تله به شیوه فیلم های روز آمریکا و پا گذاشتن در حیطه سینمای قصه گو نتوانسته یک ملودرام موفق را ارائه دهد.
حقیقی موقعیتی به نام « کنعان » را به تماشاگر نشان می دهد بدون آن که آغاز و پایانی منطقی را برای آن متصور باشد. کنعان که به گفته مانی حقیقی برگرفته از داستان « تیر و ستون » نوشته « آلیس مونرو » است بیشتر شبیه داستان های پست مدرن آمریکای شمالی مثل « ریموند کارور » و « فرانک اکانر » است و دخلی به فرهنگ و سینمای ایرانی ندارد.
فیلم بحران زندگی یک زوج مینا و مرتضی را با لجن های یک چاه فاضلاب در نخستین سکانس نشان می دهد. زندگی آنها چون مینا دلش نمی خواهد صبح ها به کسی سلام کند و کسی نگرانش باشد به بن بست رسیده و می خواهد به این دلایل قید همه چیز از جمله امنیت اجتماعی زندگی مرفه شوهر خوش تیپ و پولدار و تحصیل کرده را بزند و به آینده ای نامعلوم پیوند بخورد. کشمکش های درونی قهرمان اصلی به همان نسبت که ذهنی و ناگفتنی است و در زیر لایه فیلم قرار دارد حقیقت ذهنیت فیلمساز نیز هست . واقعیتی که مینا می خواهد به خاطرش از مرتضی دور شود بحرانی از جنس اعتیاد زن دوم و دست بزن شوهر و سایر مشکلات اجتماعی و خانوادگی زنان این مملکت و بدبختی های معمول در یک زندگی در آستانه فروپاشی که نگاهی چند وجهی و عمیق به آن شده نیست .
حقیقی با کدهایی که می دهد ذهن مخاطب را با ابهامات بیشماری درگیر می کند. نشانه هایی که در فیلم وجود دارد علی رغم وجود قصه های فرعی که فیلمساز آنها را طراحی کرده دقیقا " به ذهن مخاطب منتقل می شود. کدهایی مثل : اسم فیلم پاره شدن مانتوی مینا وقتی برای گرفتن جواب آزمایش می رود نگاه های حسرت بارش در خانه خالی علی رضوان و درد دلهایش با او اصرار مرتضی به علی برای نصیحت کردن مینا و آشفتگی مینا و انصرافش از تصمیم وقتی ارتباط علی و خواهرش آذر را می بیند همه و همه نشانه هایی است که با نهایت محافظه کاری حقیقی به نمایش گذاشته شده تا مخاطب را از بوی گندی که در کلیت اثر ساری و جاری است آگاه کند; بوی گندی که آذر هم آنرا استشمام می کند. ابهاماتی که اساسا برای آن پاسخی طراحی نشده و حتی با یک پایان متافیزیکال برای فیلم که از نوع جهان بینی حقیقی بسیار دور است هم پاسخ داده نمی شود.
در کنعان گرچه بازی ها و شخصیت ها بسیار خوب طراحی شده اند اما ارتباط بین شخصیت ها درنیامده و آنها در کلیت اثر دست و پا می زنند. بار دراماتیک فیلم در نیمه آن به دوش شخصیت پردازش نشده ای به نام علی رضوان می افتد که توان اداره فیلم را ندارد او با ظاهری عارف مآبانه در حالی که راننده وانت است و نقش مصلح اجتماعی را بازی می کند آن قدر به زندگی مینا و مرتضی نزدیک است که یک رابطه ممنوعه را در پس زمینه ذهن مخاطب تداعی می کند.
شخصیت آذر که رنگ و بویی کاملا " سیاسی دارد و به شهادت فیلم و مچ بندهای سیاه بارها خودکشی کرده زنی سرخورده و هیستریک است و با گردش های روزانه اش با علی رضوان به نوعی خود را به او می آویزد که البته علی هم استقبال می کند. او متوقع و از خود راضی است و موقعیت مینا را درک نمی کند و حتی با او درگیری فیزیکی نیز ایجاد می کند. مرتضی علاوه بر بحران زندگی در آستانه بحران کاری نیز قرار گرفته و در ارتباط با هیات مدیره به بن بست رسیده است . ریشه های خانوادگی خود را رها کرده و تنها پناهگاه خود مادرش را نیز از دست داده است . او شخصیتی کاملا " منفعل دارد و کمکی به پیشبرد خط قصه حتی با دیالوگ های داغ و پر حرارتش در مسافرت شمال نمی کند.
ترانه علیدوستی در نقش مینا با وجود زحمات سودابه خسروی گریمور فیلم که سعی می کند او را زنی در آستانه سی سالگی و جا افتاده نشان دهد به نظر می رسد گزینه مناسبی نباشد گرچه درخشش او در نقش را نمی توان انکار کرد. البته شاید شناخت نادرست حقیقی از زنان ایرانی با این مشخصه باعث شده تمام تلاش های مینا برای رفتن جنس عاطفه حاکم بر روابط او با سه شخصیت دیگر و البته معامله ابلهانه اش با درخت برای ماندن باورپذیر نباشد او که با وجود علاقه دیوانه وار مرتضی و فرزندی که در شکم دارد به طلاق مصر است خواهرش را رها می کند و به شمال می رود با او کتک کاری راه می اندازد و تحقیرش می کند. دل مادر بیمار مرتضی را می شکند و به یکباره به زنی مبدل می شود که دلش برای دیگران شور می زند و خواب نما می شود نذر می کند و برای دیدن آذر بی طاقت می شود و تمام طبقات یک برج را می دود و از جدایی به خاطر یک گاو منصرف می شود.
در یک نگاه کلی آدم های کنعان همگی دمدمی مزاج تنها بلاتکلیف و با رفتارهایی نامتعارفند و به خودی خود و با این اشارات مینی مالیستی مانی حقیقی در فیلم هیچیک حرف روراستی را به مخاطب نمی زنند و حس همذات پنداری را بر نمی انگیزانند. علاوه بر موسیقی کریستوف رضاعی و تم کند فیلم که اعصاب و روان مخاطب را به هم می ریزد طعم تلخ خیانت و بازیچه قرار گرفتن مضامین ماورایی و البته خرافی حس بی احترامی به شعور مخاطب را به شدت القا می کند. تماشاگری که از « دریدگی پیراهن » و « کنعان » تصوری جز پاکدامنی و عفت ندارد با دروغی که مینا آخر فیلم با نگاهش و نتیجه گیری شتاب زده اش به ما به خودش و مرتضی می گوید از آخرین ساخته مانی حقیقی مشمئز می شود.
پنجشنبه,9 آبان 1387 - 2:40:1