"من حسن گلابم، پسر ننه گلاب"
سریال " حلقه سبز" به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا، دومین سریالی است که حاتمی کیا برای تلویزیون می سازد. حاتمی کیا بعد از مشکلاتی که در سینما برایش بوجود آمد و بنا به دلایلی از اکران چند تا از فیلمهایش جلوگیری شد به سریال سازی روی آورد. کار اول حاتمی کیا، سریال "خاک سرخ"، اثر پرمخاطبی بود که اتفاقات آن در زمان جنگ ایران وعراق روی می داد. و اما حلقه سبز، داستان جوان معلولی به نام حسن گلاب است که مرگ مغزی میشود و روح او با گلبهار انترن بخش جراحی ارتباط بر قرار می کند. حسن نمی خواهد قلبش را به هر کسی بدهد بنابراین گلبهار را راضی می کند تا باهم دنبال شخصی بگردند که به قول حسن گلاب " همچین تیرش از وسط قلب آدم عبور کنه". و اینطوری است که سریال به ژانر جاده کشیده میشود.
حلقه سبز روایتگر قصه آدمهای اصلی و فرعی زیادی است اما دو قصه پررنگتر از بقیه به چشم می آید. قصه ی حسن گلاب و قصه ی گلبهار.
حسن گلاب بخاط معلولیت جسمی، هیچگاه از زندگیش لذت نبرده و اینک که از جسم علیل آزاد شده است می خواهد لذت زندگی را بچشد حتی اگر شده با نگاه کردن به کسی که دارد کله پاچه می خورد( یعنی با کوچکترین لذات که خوردن می تواند باشد). حسن می خواهد از زندگی، این موهبت الهی به اندازه ای بچشد که راضی به مرگ شود. حسن گلاب سفری را برای درک لذات (دنیوی) هر چند با نگاه کردن باشد آغاز می کند و هر چقدر که به قصه ی آدمهای اطرافش (البته غیر از گلبهار) نزدیکتر می شود در درد و رنج و تمامی احوالات زندگی آنها، چیزی را می یابد که خود در زندگیش کمتر تجربه داشته است و یا شاید اصلا تجربه نداشته است و آن جز عشق نیست. تمام مبارزه حسن برای زنده ماندن برای درک عشق است این عشق چنان قدرتمند است که در نهایت گلبهار را نیز با خود همراه می کند و چون بدان عشق حقیقی می رسد فنا می شود. حسن عاشق طبیعت است و از کودکی در گلخانه ای بزرگ شده است که باغبانش ننه گلاب است.
و اما گلبهار، انترنی است که زندگی هیچگاه روی خوش به او نشان نداده است و او را چنان در چنگال کژرفتاری آدمهای دیگر( حیواناتی در لباس و شمایل انسان) فشرده و استخوانهایش را خرد کرده که جز مرگ به چیزی نمی اندیشد. او نیز چون حسن لذتی از زندگیش نبرده است. برای همین است که حاضر می شود به حسن گلاب کمک کند، تمام تهمتها را به جان می خرد و از همه چیزش برای حسن گلاب می گذرد. درست است که گلبهار از زندگی چیزی جز تلخی ندیده اما حس حسن گلاب را برای درک لذت زندگی می فهمد. او به خوبی می داند که حتی در آینده نیز احتمالا فرصتی برای درک چیزی که در آخر بدان دست می یابد نخواهد داشت برای همین با کمک کردن به حسن گلاب و شروع یک مسافرت ( چه اینکه آنها با آدمهای متفاوتی روبرو می شودند و مهمتر از آن ، در تونل زمان از طریق کنجکاوی حسن به گذشته مشقت بار گلبهار پی می بریم) سعی دارد تا به حسن گلاب در تجربه ی جدیدش کمک کند. این سیر آفاق و انفس بیشتر از هفت روز طول نمی کشد ( هفت از اعداد ویژه است) و در این هفت روز گلبهار و حسن به یک درک و تجربه ی مشترک می رسند و آن جز عشق نیست. برای همین است که حسن در هفتمین روز آرامتر و متین تر و پخته تر شده است و گلبهار به معجزه دست یافته است؛ معجزه عشق.
حلقه سبز در بسیاری جهات فراتر از مدیم تلویزیون عمل کرده است و گاهی در برخی از سکانسها با سینما موازی حرکت کرده است. در سکانسی که حسن گلاب سر مزار ننه گلاب می رود با فیلمبرداری خوب و تدوین و پرداختی عالی، تماشاگر، حسن را از بالا می بیند که انگار دارد دور مزار ننه گلاب طواف می کند و درست بعد از این سکانس ، ما آسمان را می بینیم، تو گویی، مزار ننه گلاب جایی در آسمان است و این قطعه از زمین با آسمان پیوندی ابدی و ازلی دارد.
بازی بازیگران بسیار عالی بود مخصوصا بازی حمید فرخ نژاد( حسن گلاب) و سیما تیرانداز(گلبهار). محمد حاتمی(غلام) هم هر چه در دیگر بازیهایش کم گذاشته در آثار حاتمی کیا خوب درخشیده است. موسیقی سریال خوب بود و تا جایی که می توانسته اند به اندازه بضاعت کشورمان از جلوه های ویژه استفاده کرده بودند.
با اجازه استاد:
حاتمی کیا با استفاده نمودن از قصه ای مخاطب پسند و پرداخت به روح (بازیگوش) یک معلول خواسته است سریالی با مضونی اجتماعی و صد البته مخاطب پسند و پر مخاطب بسازد. او در جذب مخاطب تا حدود زیادی موفق عمل کرده است و حتی می توان به جرات، با انبوه سریالهایی که در حال پخش یا تولید هستند و تنها می خواهند به هر نحوی شده مخاطب را پای تلویزیون نگه دارند( البته جذب مخاطب حداکثری مهمترین هدف بسیاری از برنامه های تلویزیونی است که در خیلی از موارد در دام بی محتوا بودن می افتند) حلقه سبز را یک سر و گردن بالاتر از آنها دانست. اما قرار نیست که چون دیگران سریالی با جذابیتهای کاذب می سازند و پایین تر از حلقه سبز قرار دارند حلقه سبز را نقد منصفانه نکرد. اینجا سئوالی برای نگارنده پیش آمده است که دوست دارد آنرا بپرسد: آیا کارگردانی مثل حاتمی کیا در سریال حلقه سبز پیش از آنکه به محتوا فکر کند به مخاطب فکر کرده است؟ چه دلیلی دارد که کارگردان موفقی چون او به چنین چیزی در تلویزیون فکر کند؟
حلقه سبز در قصه ی حسن گلاب موفق عمل نکرده است چرا که شخصیت حسن گلاب از اول معصوم و لوح دلش سفید بوده است و امروزه حتی تماشاگر عام نیز از چنین شخصیتهایی در فیلمها دلزده شده است. اما قصه گلبهار هر چند کوتاه و به صورت کاملا سینمایی و موجز گفته شد قصه ی خوبی بود که موازی با قصه حسن پیش رفت ولی باید از خست حاتمی کیا در گفتن قصه ی گلبهار گلایه مند بود. شاید هم شیرینهای قصه حسن گلاب از تلخی قصه گلبهار می کاست تا تماشاگر از شدت درد و رنج گلبهار دلزده نشود.
حالا دیگر شنبه شبها، جای حسن گلاب خالی خواهد بود و ما دلتنگش خواهیم شد.
علی بیدار
(ساعت شنی) نیمه پر یا خالی لیوان ؟
مجموعه 90قسمتی ساعت شنی ساخته بهرام بهرامیان درباره خانم دکتری (رویا نو نهالی )است که متخصص زنان و زایمان است .اما خودش بچه دار نمی شود او تصمیم می گیرد یک رحم واسطه ای (اجاره ای)پیدا کند و از طریق آن رحم بچه دار شود .به گفته سازندگان این مجموعه ساعت شنی معضلات اجتماعی زنان و دختران حال حاضر را به تصویر میکشد .این مجموعه یکی از پر چهره ترین مجموعه های است که از سیما پخش شده است .حضور بازیگرانی چون : داریوش ارجمند ،رویا نو نهالی ،ازیتا حاجیان ،مهر اوه شریفی نیا و غیره از نکات قوت واز امتیازات این مجموعه می باشد .مجموعه ساعت شنی به خاطر موضوعی که مطرح کرده و لحنی که انتخاب نموده است از بحث های جنجالی برخی محافل بوده است .از نمایندگان مجلس گرفته تا پژوهشکده ابن سینا که هر کدام بسته به موقعیت خود دیدگاه متفاوتی را نسبت به مجموعه اتخاذ کرده اند .
مجموعه ساعت شنی با پرداختن به بحث ناباروری و یکی از راه حلهای این مشکل که رحم واسطه ای (اجارهای ) می باشد و پرداختن به یکی از معضلات که گریبان بعضی از خانواده ها را گرفته و بحث فرهنگ سازی در جامعه و به رخ کشیدن علم (رحم جایگزینی ) و خیلی مسائل در طول سریال را هدف خود معرفی می کند با توجه به موضوع و دید گاهی که این مجموعه اتخاذ کرده است نقد ها دیدگاههای مختلفی را می توان مطرح کرد که در این مجال به چند مورد آن اشاره می کنم .
ساعت شنی جامعه فعلی و یا بهتر است بگوییم شهر تهران را مملو از مردانی به تصویر می کشد که با چشم های نا پا ک و افسار گسیختگی از هر فرصتی برای آزار و اذیت زنان و دختران در معابر ،فروشگاهها پارک ها و حتی تاکسی را به تصویر می کشد که همه این مردان فرصت طلبانی هستند که با خیانت به خانواده خود به دنبال هوس رانی و سوء استفاده شهوانی از زنان هستند.هوس رانی و خیانت بی حد و حصر مردان و عدم امنیت مبالغه آمیز زنان و دختران حتی برای چند قدم راه رفتن در سطح شهر و مسائلی از این قبیل که در این مجموعه به تصویر کشیده شده است باعث آن شده که برخی دوستان این مجموعه را با برخی فیلمهای دهه هفتاد مقایسه کنند و عنوان کنند که صدا و سیما برای جذب مخاطب است که دست به چنین انتخاب هایی میزند .
و آیا این تمام واقعیت هایی است که می شود مطرح کرد ؟آیا بهتر نیست که از دیدگاه و منظری دیگر هم به مسئله نگاه کرد ؟نقش های هستند که نماینده پاکی و عفت و وفا داری را در جامعه به تصویر می کشد و بزرگتری ایرادی که به تهیه کنند گان این مجموعه می توان گرفت بحث پررنگ کردن وضعیت زنان مطلقه و دختران در جامعه فعلی ما می باشد آیا به واقع این چنین است و در مقابل کمرنگ نشان دادن جامعه پاکی که هنوز هم کم نیست و این نکته را هم می توان مطرح کرد که برخی دیالوگ ها و ادبیاتی که در مجموعه به کار گرفته شده اند در شان یک شبکه ملی آن هم در ساعت پربیننده از شب نمی باشد و بالاخره چشم ها را باید شست و جور دیگر باید دید .
آنچه بیش از هر چیز از مجموعه های سطحی که در این سالها فراوان از سیما پخش شده این مجموعه را متمایز می کند پرداختن به مشکلاتی مانند کودکان خیابانی ،دختران فراری ، قاچاق زنان و دختران ، زنان سرپرست خانوار ،رحم اجاره ای ،اعتیاد ،مشکلات بیماران روانی ،فقر ،حاشیه نشینی در شهر های بزرگ و غیره است که رسانه ملی با رعایت برخی از خطوط قرمز آ ن را از پر بیننده ترین شبکه های خود به نمایش گذاشته است .
برخی ها همچنان می خواهند که صورت مساله ها را پاک کنند و مشکلات موجود در جامعه فعلی ما همچنان پنهان بمانند . چه لزومی دارد که برخی عزیزان چنان موضع گیری های شدید و بی جایی نسبت به مجموعه بگیرند ،صرفا به بهانه شبه شرعی و یا خلاف عفت عمومی و ... که باعث شود پس از ساعتها مطالعه و بررسی و صرف بودجه های کلان ،بریده بریده آن را به نمایش گذارند .چگونه می خواهیم صدا و سیما را به مثابه یک دانشگاه عمومی تلقی کنیم که مشکلات و معضلات اجتماعی را با این ابزار بزرگ و همه گیر حل نمائیم ؟ پرداختن به معضلات اجتماعی و واقعیت های تلخ جامعه و تلاش برای ارائه راهکارها یی اساسی و منطبق با موازین از اهداف سازمان صدا و سیما است که متاسفانه باد انتقادات به این سریال چنان شدید بود که مسؤولین صدا و سیما مجبور شدند که در بخش های انتهایی ،فیلم را بریده بریده و ختم به خیر تمام کنند .
پخش مجموعه ساعت شنی از صدا و سیما و پرداختن به بحث رحم جایگزینی و ناباروری و تغییر نگرش مردم نسبت به استفاده از تکنولوژی کمک باروری جنبه ای دیگر از مجموعه می باشد که هدف آن تغییر نگرش مردم جامعه سنتی به برخی مسائل علمی و تحقیقات می باشد .که در این راستا پژوهشکده ابن سینا از دست اندر کاران این مجموعه تقدیر و تشکر کرده اند
حسن عبد اله زاده
رضا ناجی برنده جایزه بهترین بازیگر جشنواره برلین شد
![]() |
|
جشنواره- همشهری آنلاین:
رضا ناجی بازیگر آواز گنجشکها به کارگردانی مجید مجیدی برنده جایزه خرس نقرهای بهترین بازیگر مرد جشنواره سینمایی برلین شد. به گزارش خبرگزاری فرانسه ناجی که در این فیلم نقش کریم، کشاورز خوشقلبی را بازی میکند که برای کار به تهران میآید و زندگی در پایتخت برای او و خانوادهاش مشکلاتی به دنبال میآورد، پس از دریافت جایزهاش گفت: "میخواهم سپاسم را به همه برلینیها که عاشقان هنر هستند، ابراز کنم." |
"من این جایزه را به کشورم که به آن عشق میورزم و به سینمایش تقدیم میکنم."
| |||||||||
|
| |||
به گزارش فارس به نقل از خبرگزاری فرانسه، "رضا ناجی" به خاطر ایفای نقش پرورشدهنده شترمرغ در فیلم «آواز گنجشکها» آخرین ساخته مجید مجیدی موفق شد تا در جشنواره فیلم برلین جایزه ارزشمند بهترین بازیگر نقش مرد را کسب کرده و خرس نقرهای این جشنواره را به دست آورد است. اما در پی از دست دادن این کار باید در شهر به جستجوی شغل جدیدی باشد. |
حسین معززی نیا
![]() 2- الکساندرا (سوخوروف) را دیدیم. نمی دانم با این وضعیت نمایش فیلم های خارجی می توانیم درباره شان بااطمینان نظر بدهیم یا نه؛ چون برش های غیرعادی در فیلم کم نبود و مطمئناً نسخه کامل را ندیده ایم. ظاهراً دوستان مان بابت در آغوش کشیده شدن یک نوه توسط مادربزرگش هم آن قدر نگرانند که اجازه ندادند هیچ نوع تماس فیزیکی بین جوان بیست و چند ساله فیلم و مادربزرگ کهنسالش ایجاد شود. اما گذشته از این حرف ها الکساندرا واقعاً ویژگی متفاوت و فوق العاده یی ندارد. ایده اصلی که آمدن یک پیرزن سالخورده و دنیا دیده به میان جمع سربازان جوان در یک منطقه مرزی است، ایده جذابی به نظر می رسد، ولی گشت و گذارهای مادربزرگ در منطقه جنگی فاقد هر نوع تاثیرگذاری درگیرکننده یی است. لزوماً با ریتم کند و ابهام مسلط بر روایت فیلم مشکلی ندارم؛ اصلاً فیلمی با این درونمایه فقط با همین ساختار می تواند به موفقیت برسد، اما گمان می کنم الکساندرا در بهره گیری از همین ساختار هم ناموفق است. نه فضاسازی قدرتمند آثار تارکوفسکی را دارد و نه درگیرکنندگی بصری و دراماتیک دیگر فیلمسازان روسی معاصر را. 3- مانی حقیقی در مصاحبه اش اشاره کرده بود به اینکه «آبادان» و «کارگران مشغول کارند» بیشتر به روحیه شخصی اش نزدیک اند و اواسط فیلمبرداری کنعان احساس می کرده کاش فیلمی مثل آبادان را می ساخته است، نه چنین فیلمی را که خیلی خط کشی شده است و جای شیطنت کمتری دارد. فکر می کنم سینما پیچیده تر از آن است که به ما اجازه دهد به این سادگی وارد حوزه یی متفاوت از خواسته های درونی مان شویم و نتیجه موفقی هم به دست آوریم. آنها که تمام عمرشان را صرف یاد گرفتن یک نوع از فیلمسازی کرده اند، در نهایت دو سه فیلم بزرگ بیشتر نساخته اند، چه برسد به ما که می خواهیم به اقتضای شرایط و از سر ناچاری، ساختار مورد علاقه مان را کنار بگذاریم و شکل دیگری از فیلمسازی را تجربه کنیم که بلد نیستیم. مشکل کنعان همین سرگردانی بین دو لحن است؛ قصه می گوید و قصه نمی گوید، می خواهد ملودرام باشد و نمی خواهد یک ملودرام معمولی به نظر برسد، می خواهد از ستاره ها استفاده کند و نمی تواند درست استفاده کند، می خواهد از دکوپاژ متعارف و ریتم سینمای داستانگو استفاده کند، اما بازیگوشی های تجربی را هم از دست ندهد. همه اینها با هم نمی شود. نه که اصلاً نمی شود؛ فیلمسازان بزرگی که سال ها زور زده اند یک داستان معمولی را خوب تعریف کنند و به جایی رسیده اند، شاید بتوانند از این کارها هم بکنند ولی کسی مثل مانی حقیقی که فقط سینمایی از نوع کارگران مشغول کارند را تجربه کرده و در آنجا هم به موفقیت چشمگیری نرسیده، نمی تواند در اولین تجربه متعارف اش مثل یک فیلمساز پخته و کاربلد رفتار کند و از قواعد روایت یک ملودرام ساده سرپیچی کند تا به نتیجه متفاوتی برسد. چون نه به نتیجه متفاوتی می رسد و نه موفق می شود همان داستان اولیه اش را تعریف کند. به همین دلیل کنعان کلافه کننده است و تماشایش کار سختی است. شخصیت هایش نچسب و بلاتکلیف اند و حرص آدم را درمی آورند. سکانس هایی از فیلم قرار است مثل فرم یک قصه کوتاه فقط اشاره یی به موقعیت داشته باشد و نکته یی را نشان مان بدهد و از کنار قضیه بگذرد، سکانس های دیگری مثل یک ملودرام دهه شصتی می خواهند شیرفهم مان بکنند که اوضاع پرسوز و گداز است و باید متاثر شوید. موسیقی باورنکردنی فیلم هم که انگار از بگذار زندگی کنم و سایه های غم شاپور قریب جدا شده و آمده روی تصاویر این فیلم قرار گرفته است. شخصیت بهرام رادان و آن صحنه فوتبال بازی کردنش با بچه های توی کوچه هم حکایتی است که شرحش بماند برای یک فرصت دیگر. راستی تازگی ها وقتی آدم ها می روند دخیل می بندند، بعداً می گویند نمی دانم به کی قول دادم، شاید به خودم قول دادم؟، حالا چرا؟ 4- ظاهراً بخش بین الملل جشنواره تمام و جان مان خلاص شد. از همه دوستانی که در این ایام برای آشنا کردن ما با سینمای جهان، تعدادی فیلم تکه پاره شده با زیرنویس عربی یا نسخه های دی وی دی نشان مان دادند که معمولاً فلو بود و قاب مربع ویدئو پروژکتوری که زیرنویس های فارسی را پخش می کرد هم کلیه فیلم ها را دو کادره کرده بود، تشکر می کنیم. خیلی سلیقه مان ارتقا پیدا کرد و الان احساس می کنیم خیلی باسواد شده ایم. از این به بعد قول می دهیم حتماً فیلم های خارجی را هم ببینیم. چون تا به حال فکر می کردیم تماشای همین فیلم های ایرانی برایمان کافی است. البته تشکر اصلی را فیلمسازان وطنی باید انجام دهند که با تقسیم بندی امسال، توانستند فیلم هایشان را پنج روز دیرتر از هر سال به جشنواره برسانند. به هر حال پنج روز هم پنج روز است. بهتر از هیچی است. منبع: روزنامه اعتماد |
|
|
در نشست کانون کارگردانان سینمای ایران مطرح شد
| ||
|