حسین معززی نیا
1- جدول امروزمان هم به هم ریخت؛ قرار بود «استشهادی برای خدا» را ببینیم که گفتند نرسیده و به جایش یک فیلم ویتنامی به نام «زندگی در ترس» را نمایش دادند. جا به جایی های جدول نمایش این دوره از جشنواره قطعاً تا سال ها بی رقیب و بی نظیر خواهد بود. این طور که پیش می رود احتمالاً زمان برگزاری جشنواره را باید تا 24 بهمن تمدید کنند که فیلم ها بالاخره به امید خدا به جشنواره برسند. یا شاید در اسفندماه یک هفته فیلم برگزار کنند به عنوان «بعد از تحریر» جشنواره بیست و ششم و فیلم های دیررسیده را در آنجا نمایش دهند. این «رسیدن به جشنواره» حقیقتاً تا چه اندازه عمل صعب و محالی است. کاش راهی پیدا می شد تا همه مان «برسیم». 2- الکساندرا (سوخوروف) را دیدیم. نمی دانم با این وضعیت نمایش فیلم های خارجی می توانیم درباره شان بااطمینان نظر بدهیم یا نه؛ چون برش های غیرعادی در فیلم کم نبود و مطمئناً نسخه کامل را ندیده ایم. ظاهراً دوستان مان بابت در آغوش کشیده شدن یک نوه توسط مادربزرگش هم آن قدر نگرانند که اجازه ندادند هیچ نوع تماس فیزیکی بین جوان بیست و چند ساله فیلم و مادربزرگ کهنسالش ایجاد شود. اما گذشته از این حرف ها الکساندرا واقعاً ویژگی متفاوت و فوق العاده یی ندارد. ایده اصلی که آمدن یک پیرزن سالخورده و دنیا دیده به میان جمع سربازان جوان در یک منطقه مرزی است، ایده جذابی به نظر می رسد، ولی گشت و گذارهای مادربزرگ در منطقه جنگی فاقد هر نوع تاثیرگذاری درگیرکننده یی است. لزوماً با ریتم کند و ابهام مسلط بر روایت فیلم مشکلی ندارم؛ اصلاً فیلمی با این درونمایه فقط با همین ساختار می تواند به موفقیت برسد، اما گمان می کنم الکساندرا در بهره گیری از همین ساختار هم ناموفق است. نه فضاسازی قدرتمند آثار تارکوفسکی را دارد و نه درگیرکنندگی بصری و دراماتیک دیگر فیلمسازان روسی معاصر را. 3- مانی حقیقی در مصاحبه اش اشاره کرده بود به اینکه «آبادان» و «کارگران مشغول کارند» بیشتر به روحیه شخصی اش نزدیک اند و اواسط فیلمبرداری کنعان احساس می کرده کاش فیلمی مثل آبادان را می ساخته است، نه چنین فیلمی را که خیلی خط کشی شده است و جای شیطنت کمتری دارد. فکر می کنم سینما پیچیده تر از آن است که به ما اجازه دهد به این سادگی وارد حوزه یی متفاوت از خواسته های درونی مان شویم و نتیجه موفقی هم به دست آوریم. آنها که تمام عمرشان را صرف یاد گرفتن یک نوع از فیلمسازی کرده اند، در نهایت دو سه فیلم بزرگ بیشتر نساخته اند، چه برسد به ما که می خواهیم به اقتضای شرایط و از سر ناچاری، ساختار مورد علاقه مان را کنار بگذاریم و شکل دیگری از فیلمسازی را تجربه کنیم که بلد نیستیم. مشکل کنعان همین سرگردانی بین دو لحن است؛ قصه می گوید و قصه نمی گوید، می خواهد ملودرام باشد و نمی خواهد یک ملودرام معمولی به نظر برسد، می خواهد از ستاره ها استفاده کند و نمی تواند درست استفاده کند، می خواهد از دکوپاژ متعارف و ریتم سینمای داستانگو استفاده کند، اما بازیگوشی های تجربی را هم از دست ندهد. همه اینها با هم نمی شود. نه که اصلاً نمی شود؛ فیلمسازان بزرگی که سال ها زور زده اند یک داستان معمولی را خوب تعریف کنند و به جایی رسیده اند، شاید بتوانند از این کارها هم بکنند ولی کسی مثل مانی حقیقی که فقط سینمایی از نوع کارگران مشغول کارند را تجربه کرده و در آنجا هم به موفقیت چشمگیری نرسیده، نمی تواند در اولین تجربه متعارف اش مثل یک فیلمساز پخته و کاربلد رفتار کند و از قواعد روایت یک ملودرام ساده سرپیچی کند تا به نتیجه متفاوتی برسد. چون نه به نتیجه متفاوتی می رسد و نه موفق می شود همان داستان اولیه اش را تعریف کند. به همین دلیل کنعان کلافه کننده است و تماشایش کار سختی است. شخصیت هایش نچسب و بلاتکلیف اند و حرص آدم را درمی آورند. سکانس هایی از فیلم قرار است مثل فرم یک قصه کوتاه فقط اشاره یی به موقعیت داشته باشد و نکته یی را نشان مان بدهد و از کنار قضیه بگذرد، سکانس های دیگری مثل یک ملودرام دهه شصتی می خواهند شیرفهم مان بکنند که اوضاع پرسوز و گداز است و باید متاثر شوید. موسیقی باورنکردنی فیلم هم که انگار از بگذار زندگی کنم و سایه های غم شاپور قریب جدا شده و آمده روی تصاویر این فیلم قرار گرفته است. شخصیت بهرام رادان و آن صحنه فوتبال بازی کردنش با بچه های توی کوچه هم حکایتی است که شرحش بماند برای یک فرصت دیگر. راستی تازگی ها وقتی آدم ها می روند دخیل می بندند، بعداً می گویند نمی دانم به کی قول دادم، شاید به خودم قول دادم؟، حالا چرا؟ 4- ظاهراً بخش بین الملل جشنواره تمام و جان مان خلاص شد. از همه دوستانی که در این ایام برای آشنا کردن ما با سینمای جهان، تعدادی فیلم تکه پاره شده با زیرنویس عربی یا نسخه های دی وی دی نشان مان دادند که معمولاً فلو بود و قاب مربع ویدئو پروژکتوری که زیرنویس های فارسی را پخش می کرد هم کلیه فیلم ها را دو کادره کرده بود، تشکر می کنیم. خیلی سلیقه مان ارتقا پیدا کرد و الان احساس می کنیم خیلی باسواد شده ایم. از این به بعد قول می دهیم حتماً فیلم های خارجی را هم ببینیم. چون تا به حال فکر می کردیم تماشای همین فیلم های ایرانی برایمان کافی است. البته تشکر اصلی را فیلمسازان وطنی باید انجام دهند که با تقسیم بندی امسال، توانستند فیلم هایشان را پنج روز دیرتر از هر سال به جشنواره برسانند. به هر حال پنج روز هم پنج روز است. بهتر از هیچی است. منبع: روزنامه اعتماد |