جمشید هاشمپور هرکول
سعید قطبیزاده :جمشید آریا با چهلواندی سال سن محبوب همه بود. همه یعنی سینماروهای قدیم، که هنوز عادت سینما رفتن از سرشان نیفتاده بود، یعنی نسل پس از آنها که توی سالنهای سینما بالغ شدند. هاشمپور که از 1346 بازی در سینما را شروع کرده بود، بعد از انقلاب با فیلم «خط قرمز» معرفی شد، و با «بالاش»، «عقابها»، «تاراج» و «یوزپلنگ» به جایگاهی رسید که هنوز هیچ ستارهای در سی سال اخیر، به نزدیکیاش هم نرسیده است. آنهایی که در اوایل دهة شصت سینما میرفتند، حتما خاطرشان هست که مهمترین دلیلشان برای سینما رفتن چی بود. جمشید آریای آن سالها با کلة تراشیده و هیکل ورزیدهاش غالبا نقشهای منفی را بازی میکرد. این خود حکایت از پیچیدگی فرهنگ تماشاگران ایرانی دارد که بزرگترین ستارة مقطعی از سینمای محبوبشان شمایل کامل یک بدمن بومی بود که آخرالامر یا توسط اسماعیل محرابی یا فرامرز قریبیان دخلش میآمد یا توسط گروه زیادی از پلیسها وسط بیابان کلکش کنده میشد و یا تقدیر جوری رقم میخورد که استاد با ارائة فنون رزمی کونگفو (و البته فنی به نام «یته پرنده» که آنزمان میان بچههای تهران سینهچاکان بسیاری داشت) و آرامش کلامش (که آن را، او و خیلیهای دیگر مدیون استاد منوچهر اسماعیلیاند) بیش از این دلربایی نکند. به هر حال دور، دور فیلمهای اکشن بود و پوسترهای راکی و رمبو (با یک چوب کبریت لب دهن و عینک آفتابی و هدبند) و رونق سینماهای پایین شهر. همانقدر که فیلم «تاراج» فروش میکرد، کتابهای آموزش فنون رزمی هم دست به دست میچرخید، و همانقدر که مردم دربارة کچلی مادرزاد جمشید آریا شایعه میساختند، آمار یخهایی هم که ابراهیم میرزایی (با ابراهیم میرزاپور اشتباه نشود) در فلان محفل با مشت شکسته بود بالا میرفت. داریم دربارة ستارهای صحبت میکنیم که سر فیلم «یوزپلنگ»اش جلوی سینما هجرت کرج دو نفر به ضرب چاقو کشته شدند (که روزنامهها دربارة این ماجرا نوشتند) و پوسترهای تبلیغاتی فیلمهایش سر چهارراهها فروخته میشد (میدانید یعنی چی؟). این وسط چه اهمیتی دارد گفتن این که این استاد در فیلمهای کریممسیحی، حاتمی، کیمیایی و ملاقلیپور هم «بازی» کرد؟ آخرین خاطرة خوب از این ستارة فراموشنشدنی «افعی» بود و تمام. پس از آن رفت دنبال تحلیل نقش و...