سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خیری در زندگانی نیست مگر برای دو کس : دانشمندی پیروی شده یا شنونده ای فراگیرنده . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
علی بیدار(68)
لینک دلخواه نویسنده

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :382
بازدید دیروز :159
کل بازدید :189586
تعداد کل یاداشته ها : 92
103/9/7
4:4 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
حسن ساعی[17]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

خاطرات مسعود کیمیایی از پرویز دوایی، علی شریعتی و مدیریت شبکه دو


شریعتی گفت: فیلم مورد نظر ما «قیصر» است


 


پرویز دوایی
«پرویز دوایی» را می‌شناختم؛ اسمش را بیش‌تر به‌عنوان منتقد فیلم، در مجله «سپید‌وسیاه» و «ستاره سینما» دیده بودم. این «سپید‌وسیاه»ی که «دوایی» در آن می‌نوشت، مثل مجلّاتِ خارجی، از ته ورق می‌خورد؛ یعنی از همان صفحه‌های آخری که «دوایی» درباره فیلم‌هایی که دیده بود می‌نوشت. یادم هست اولین فیلمم «بیگانه بیا» را که ساختم، زمستان بود. برف می‌بارید و فقط پنج سینما آن فیلم را نشان دادند. رفته بودم «سینما مهتاب» که ببینم چه‌کسانی برای تماشای فیلمم می‌آیند. «سینما مهتاب» یک سینمای بزرگ بود که الان بسته شده.


 


نزدیک «سینما آسیا» بود، نزدیکِ خیابانِ «نادری». رفتم و دیدم که نزدیک به سی‌نفر توی سالن نشسته‌اند. زمستان بود به‌هرحال. بیرون آمدم و خواستم با تماشاگرانی که توی سالن بوده‌اند از در سینما بیرون بیایم که بین جمعیت «پرویز دوایی» را دیدم. همدیگر را به قیافه می‌شناختیم. یادم هست در مجله «ستاره سینما» همه جمع می‌شدند و بعد از سلام‌علیک با کارگردان، راجع‌به این حرف می‌زدند که فیلمت «فیلمفارسی» بود، یا نبود. از آن به‌ بعد بود که با «دوایی» دوست و رفیق نزدیک و حتی دوست خانوادگی شدیم.


 


چهارسال از من بزرگ‌تر بود و خوب می‌شد از او آموخت. خیلی می‌شد از او آموخت. و من از او آموختم. من از «ژان نگولسکو» خیلی آموختم که وقتی به ایران آمد، آسیستانش بودم، اما از «دوایی» خیلی بیش‌تر آموختم؛ چون «دوایی» صاحب یک «ذهنِ خلّاق» بود. بلد بود بنویسد ودر نقد فیلم‌هایی که می‌نوشت همین «خلّاقیت» را می‌شد دید. «قیصر» که ساخته شد، آقای دکتر «هوشنگ کاووسی»،‌ آقای مهندس «هوشنگ طاهری» و آقای «هژیر داریوش» مخالفش بودند؛ سینماخوانده‌هایی که در مدرسه‌های سینمایی اروپا (ایدکِ فرانسه، یا سینماتجربه رُم) تحصیل کرده بودند.


 


بعد هم برگشته بودند، بدون این‌که فیلمی ساخته باشند. همین چندنفر بودند که «قیصر» را دوست نداشتند، ولی آن‌ها که دوستش داشتند، خیلی بیش‌تر از این‌ها بودند. گاهی شنیده‌ام که می‌گویند «قیصر» دو قطبِ موافق و مخالف داشت، ولی این‌طور نبود. مخالفان فیلم چون در تلویزیون بودند، طوری وانمود می‌کردند که انگار تعدادشان زیاد است. درواقع، داشتند خودشان را تبلیغ می‌کردند. می‌گفتند این فیلم داستان «تحجّر» است. امّا تعدادشان واقعاً کم بود.


 


یادم هست منتقدان «ستاره سینما» که «پرویز دوایی»، «پرویز نوری»، «منوچهر جوانفر»، «ناصر نویدر»، نامه بلندبالایی به «رضا قطبی»، که آن‌وقت‌ها رئیس تلویزیون ملّی بود، نوشتند و گفتند «قیصر» سینمای ملّی ماست. کارکنان تلویزیون شما هرچند خودشان سینما خوانده‌اند، ولی نمی‌توانند این سینمای ملّی را ببینند. اگر تلویزیونی که شما رئیسش هستید، تلویزیون ملّی‌ست، باید از کارگردان یک فیلم ملّی دعوت کند و درباره فیلمش با او حرف بزند. چون آن‌ها زیر اسم‌شان را «دکتر» امضا می‌کردند، منتقدان «ستاره سینما» هم قبل از اسم‌شان یک «دکتر» گذاشتند! شوخی بامزّه‌ای بود. 

به‌خاطر همین نامه از من خواستند به تلویزیون بروم و در برنامه‌ای راجع به‌ «قیصر» شرکت کنم. اوّلش قبول نکردم، ولی بعد رفتم و آن برنامه را هم داده بودند «هژیر داریوش» (خدابیامرزدش) و «هوشنگ کاووسی» سوئیچ کنند! «پرویز دوایی» این‌نوع سینمایی را که من می‌ساختم، دوست داشت؛ چون هردو ما از یک‌جا می‌آمدیم. از فیلم‌های وسترن، از سینمای آمریکا. علاقه مشترک داشتیم و گاهی هم سینما می‌رفتیم و باهم فیلم می‌دیدیم.


 


یادم هست یکی از آخرین فیلم‌هایی که با هم در سینما دیدیم، «جن‌گیر» [ساخته ویلیام فریدکین] بود. در این سی‌وچندسالی که «پرویز دوایی» از ایران رفته، نبودنش را در نقد فیلم ایران واقعاً احساس می‌کنم. فارسیِ «دوایی» فارسیِ درخشانی بود و به حسّش درباره سینما خیلی کمک می‌کرد. کسی نمی‌توانست مثل «دوایی» درباره سینما بنویسد، چون دانسته‌هایش بیرون از سینما هم زیاد بود. فقط سینما نبود. دیگران هم فیلم می‌دیدند و نقد می‌نوشتند، ولی هیچ‌کدام «پرویز دوایی» نشدند.


 


وقتی می‌نوشت، واقعیت با او بود، هستی با او بود. دلم می‌خواهد که فارسیِ «دوایی» را به سینما تبدیل کنم. دوست دارم یکی از داستان‌هایش را بسازم. داستان‌هایش واقعاً زیبا هستند، اما سینمای حالا، اجازه این کار را نمی‌دهد. اصلاً این‌نوع تفکر جزء «ته‌ِ صندوقی»‌هاست، نمی‌خواهم بگویم «نوستالژیک»، چون به‌نظرم «تهِ صندوقی»ست. برای همین هم دوستش دارم.

علی شریعتی
من دکتر «علی شریعتی» را از کتاب‌ و سخنرانی‌هایش می‌شناختم و گاهی با هم در تماس بودیم. برای همین، دیدار من با «دکتر شریعتی» خیلی قبل‌تر از نمایش «قیصر» اتفاق افتاده بود. اما خیلی‌ها این ماجرا را نمی‌دانند. «دکتر شریعتی» را چندین‌بار دیده بودم، اما شب نمایش «قیصر» بود که از دور ایشان را دیدم و سلام‌و‌علیکی کردیم. این‌که می‌گویند «کیمیایی» هیچ‌وقت «دکتر شریعتی» را ندیده و با او حرف نزده، حرف درستی نیست.


 


یادم هست او «قیصر» و «گاو» را دیده بود و می‌گفت بین این‌دو، فیلم موردنظر ما «قیصر» است. چون معتقد بود «قیصر» فیلم «نر» و «پرحرکتی»‌ از کار درآمده است. خیلی هم «قیصر» را دوست داشت و ابراز لطف می‌کرد، اما من هیچ‌وقت درباره این فیلم با او حرف نزدم؛ یعنی هیچ‌وقت فرصتش پیش نیامد. «شریعتی» درباره فیلم با «عباس شباویز» مفصل حرف زده بود و برای او از خوبی‌های فیلم گفته بود. آن‌‌وقت‌ها، «دکتر» دوستان و مریدانی در «حسینیه ارشاد» داشت که پای حرف‌های او می‌نشستند. 

من البته همیشه به «حسینیه ارشاد» نمی‌رفتم، اما «شریعتی» را می‌شناختم. از آن جمعی که در «حسینیه ارشاد» پای حرف‌های «دکتر شریعتی» می‌نشستند، آقایان «فخرالدین انوار» و «سید محمد بهشتی» و «محمدعلی نجفی» بعد‌ها همگی نخستین مدیران سینمایی بعد از انقلاب شدند. یادم می‌آید آن‌ها، در سال‌های اول دهه 1350، یک‌بار تئاتری را براساس فیلم «رضا موتوریِ» من آماده کردند و در «حسینیه ارشاد» روی صحنه بردند. البته پایان آن‌را تغییر داده بودند.


 


یک‌روز «دکتر شریعتی» با من تماس گرفت و گفت «اجازه می‌دهی پایان فیلم را در این اجرایی که برای تئاتر می‌کنیم، تغییر بدهیم؟» آن‌ها می‌خواستند جایی را که «عباس‌قراضه» می‌آید، عوض کنند. به‌هرحال می‌خواستند آن را در «حسینیه ارشاد» اجرا کنند و به‌نظرشان باید تغییراتی در داستان می‌دادند.


 


من هم مخالفتی با کارشان نکردم. کارگردان آن نمایش به‌نظرم «فخرالدین انوار» بود و باقی، یا روی صحنه بازی می‌کردند، یا این‌که در پشت صحنه بودند. اما کلّاً می‌دانستم که دیدگاه‌های من و «شریعتی» با هم منطبق نیستند. برای همین هم بود که تماس‌های دائمی‌نداشتیم. هرازگاهی همدیگر را می‌دیدیم و حرف می‌زدیم. اگر چه این اتفاق در شب نمایش «قیصر» نیفتاد که او هم در سینما حاضر بود.

شبکه دو

رفتن من به تلویزیون و قبول مدیریت شبکه دو، درواقع ایده دوستان «کانون نویسندگان» بود. یادم هست یک‌شب ساعت سه آمدند در خانه و من را بردند به جایی که تقریباً همه اعضای «کانون نویسندگان» حاضر بودند. آن‌جا گفتند که من به تلویزیون بروم و مدیریت شبکه دو را قبول کنم و «احمد شاملو» هم به اداره نگارش وزارت فرهنگ برود. آن‌‌وقت‌ها همه در آن جمع بودند. یعنی هم «غلامحسین ساعدی» بود، هم «باقر پرهام»، هم «اسماعیل خویی» و هم خیلی‌های دیگر.


 


در جواب‌شان ‌گفتم «مگر می‌شود من به تلویزیون بروم؟ اصلاً غیرممکن است!» اما فردای آن‌روز آقایی مرا به «قطب‌زاده» معرفی کرد که رئیس رادیو و تلویزیون شده بود. اما او اعتنای چندانی به من نکرد و طوری رفتار کرد که فهمیدم دلش نمی‌خواسته من آن‌جا باشم. این‌ بود که من هم دیگر به شبکه دو نرفتم. دو روز بعد،‌ دوباره دنبالم آمدند و من‌را پیش «قطب‌زاده» بردند. این‌بار او بیشتر توجه کرد و سعی کرد رفتارش با دفعه قبل فرق داشته باشد.


 


اما در همان مدت دوماه و نیمی‌که من در شبکه دو بودم، فهمیدم که نمی‌شود کاری انجام داد.همان وقت‌ها بود که نامه‌ای نوشتم و در روزنامه‌ها منتشر شد. در آن نامه گفته بودم که چه‌قدر فضای کار در تلویزیون محدود و بسته است. سال 1359 بود که من از فضای بسته کار در آن‌جا نوشته بودم. بعد از آن دیدم که دیگر کار در تلویزیون هیچ فایده‌ای ندارد، این بود که قیدش را زدم و دیگر به شبکه دو نرفتم. 

محسن آزرم: «مسعود کیمیایی»، با فیلم «قیصر»، دومین فیلمی که روی پرده سینماها فرستاد، یکی از مشهورترین کارگردان‌های سینمای ایران شد و با همین فیلم بود که تماشاگران سینمای ایران او را شناختند. در سال‌هایی که بخش اعظم سینمای ایران، «فیلمفارسی» [عبارتی که دکتر هوشنگ کاووسی آن‌را ساخت] بود، ساختن «قیصر» دمیدن روح تازه‌ای در کالبد سینمای ایران تلقی شد و یکی از نخستین کسانی که استعداد «مسعود کیمیایی» را با تماشای فیلم «قیصر» جدّی گرفت، «پرویز دوایی»، منتقد مشهور سینمای ایران بود. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، بخش‌هایی از یک مصاحبه با «مسعود کیمیایی»‌ست که در کنار سخن‌گفتن از «دوایی»، به‌اجمال، به «دکتر علی شریعتی» و البته ماجرای انتخاب خودش به ریاست شبکه دو تلویزیون در سال‌های آغازین انقلاب پرداخته است.



منبع: شهروند امروز ( حیف که توقیف شد)