| |||
«رضا میرکریمی» در گفتگو با خبرنگار سینمایی فارس، اظهار داشت: ادعاهایی که نویسنده قصه «پرده قرمز» در مورد استفاده ما از قصه وی مطرح کرده، فقط موجب آشنایی من با وی از طریق خبرها شده و به این فرد میگویم گرچه از آشنایی با ایشان خوشحال هستم اما به علت وقت کم و تعداد زیاد کتابها و فیلمنامههایی که در نوبت مطالعه دارم، قول نمیدهم به این زودیها بتوانم کتابش را بخوانم و البته امیدوارم نام ایشان و دیگر هنرمندان، به خاطر آثارشان سر زبانها بیافتد نه پرداختن به این حواشی. |
حاشیههای فیلم پنج میلیون دلاری؛
طالبزاده خود از جنجالیکه میتواند به پا کند کاملا باخبر بوده و میدانسته که عدهای در تلاش خواهند بود تا چهرهایران را مخدوش جلوه دهند. وی امیدوار است از آنجا که محور اصلی فیلم شخصیت مقدس عیسی(ع) است، مخاطبان به این نکته توجه کنند که فیلم در ستایش عیسی پیامبر است. به هر حال این فیلم در جشنواره فیلم فیلادلفیا بهعنوان فیلمی جنجالی معرفی شد که سازنده فیلم از حامیان رئیسجمهور ایران محمود احمدینژاد است. به گزارش بیبیسی طالبزاده در مصاحبههایش با شبکه آمریکایی بر یافتن و نمایش مشترکات بین مسیحیان و مسلمانان تاکید کرده است. دیدگاههای سیاسی طالبزاده در زمینههایی از جمله تردید در چگونگی رخدادن فاجعه 11 سپتامبر و حمایت از احمدینژاد از یکسو و از سوی دیگر هنرپیشهای که نقش مسیح را بازی میکند، به جنجال بیشتر دامن زده است. گزارشگر روزنامه لسآنجلستایمز نیز در این زمینه مینویسد: <احمد سلیمانینیا در حدود هفت سالی که ساخت و تولید این فیلم به طول انجامید با ریش و مویی بلند زندگی کرده. سلیمانینیا از نیروهای فنی سازمان انرژی هستهای ایران است. ساخت فیلم <عیسی روحالله> که قرار است بهزودی از سیمای جمهوری اسلامی پخش شود، حدود پنج میلیون دلار هزینه در برداشته است.> ساخت این فیلم از آرزوهای طالبزاده بود. وی در جواب به منتقدانش میگوید روایت به صلیب کشیدهشدن مسیح حرف من نیست، بلکه کلام قرآن است. فیلم طالبزاده در سال 2007 جایزه جشنواره فیلمهای مذهبی رم را به دست آورده است. با این حال کلیسای جهانی خداوند که مرکز آن در ایالت کالیفرنیاست، طی بیانیهای این فیلم را محکوم کرده است. در این بیانیه آمده است که براساس متن اناجیل مرگ، تصلیب و رستاخیز مسیح تایید شده است. در فیلم طالبزاده بازیگرانی چون فتحعلی اویسی و احمد نجفی نیز به نقشآفرینی پرداختهاند.
جنجال آفرینی طالبزاده در آمریکا - علیرضا امیرحاجبی
اعتماد ملی: فیلم سینمایی <عیسی روحالله> ساخته نادر طالبزاده در چند روز اخیر توجه رسانههای غربی را به خود جلب نموده است. فیلمی که در ایران با نام <بشارتمنجی> اکران شده است. طالبزاده که شهرت خود را از ساخت چند مستند جنگی و نیز اظهار عقیدههایش در زمینه رسانهها، سینما و ساختار سیاسی آمریکا به دست آورد، این فیلم را کوششی در جهت گفتوگوی بین ادیان میداند که پیگیر یافتن اشتراکاتی بین مسلمانان و مسیحیان است. طالبزاده در <عیسی روحالله> داستان زندگی مسیح را بر اساس قرآن روایت کرده است. روایتی که برخلاف باور مسیحیان که عیسی را پسر خداوند میدانند، او را پیامبری بزرگ قلمداد میکند که از جانب خداوند مبعوث شده تا مردم را از آمدن آخرین پیامبر یعنی حضرت محمد(ص) آگاه سازد. به باور مسلمانان و بر خلاف عقیده مسیحیان حضرت عیسی به صلیب کشیده نشده.
روزنا - وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی//www.roozna.com
سیروس الوند و زن دوم
وظیفهی سینما فقط سرگرمی نیست
تصویر کردن یک رمان برایم جذاب بود
سیروس الوند گفت: بینندگان «زن دوم» بویژه خانمها از فیلم راضی هستند و با توجه به مدت زمان طولانی و خالی بودن فیلم از حوادث خاص و یا جنبههای اکشن استقبال خوبی از آن دارند.
این کارگردان سینما همزمان با نمایش آخرین ساختهی سینماییاش «زن دوم» خاطرنشان کرد: این در حالی است که در سالهای اخیر سینماداران نسبت به فیلمهای مفرحی که کمدی و یا سرگرم کننده هستند، اقبال بیشتری نشان میدهند و فیلمهایی که در آنها جنبههای تفریحی قویتری وجود دارد از نظر سینماداران در اولویت قرار میگیرند و بدین ترتیب سطح سلیقه مخاطب پائین نگه داشته میشود.
او در مقایسه این فیلم با سایر کارهایش آن را تجربه جدیدی برشمرد و افزود: ماجرای آن به مسئله تعدد زوجات میپردازد و برخلاف اکثر فیلمهایی که پایانیخوش را برای این قضیه در نظر میگیرند به واقعیت میپردازد.
الوند با بیان اینکه در سایر فیلمهایی که در این مورد ساخته شده زندگی نمایش داده نمیشود، ادامه داد: در حالیکه واقعیت جامعه موضوع دیگری است و در این فیلم به بررسی موقعیت «زن دوم» پرداختهام.
این کارگردان در بخش دیگری از این گفتوگو با اشاره به اقتباسی این فیلم از داستان توضیح داد: با توجه به اینکه این فیلم براساس یک رمان ساخته شده است و به نوعی اقتباس از یک اثر ادبی است به تصویر کشیدن یک رمان و دیدهشدن ردپای کارگردان از جذابیتهای کار برایم محسوب میشود. آنچه در رمان و فیلمنامهی «زن دوم» برایم جذاب مینمود نگاه متفاوت آن به موضوع زن دوم بود. موضوعی که یا پایانی تراژیک برای آن در نظر گرفته میشود و یا با نگاهی سخیف و غیر انسانی مورد بررسی میگیرد اما در این فیلم، زن دوم به مبارزه با موقعیت خود میپردازد و قصد دارد از حقوق خود استفاده کند بنابراین به رابطه خود پایان میدهد.
الوند در رابطه با مخاطب و ساخت فیلم طی سالهای اخیر به ایسنا گفت: روند تجربهی ساخت فیلم با سلیقه مخاطب نمیدانم چگونه قرار است خاتمه پیدا بکند. در سالهای اخیر تماشاچیان از سینما توقع تفریح، سرگرمی وگذران وقت را دارند، در حالیکه وظیفه سینما تنها سرگرم کردن افراد نیست و زن دوم نیز قصد چنین کاری را ندارد.
وی تصریح کرد: این فیلم به نوعی مخصوص کسانی است که با دیدگاهی جدیتر به سینما مینگرند بنابراین اکران نوروزی امسال بگونهای است که تماشاچی مورد آزمایش قرار میگیرد.
او معتقد است: اکران نوروزی زمان مناسبی برای نمایش فیلم «زن دوم» نبوده است. این موضوع، قضاوت روی این فیلم را سخت میکند و این شرایط در نهایت موجب میشود که اینبار به جای فیلم، مخاطبان آن مورد آزمایش قرار بگیرند.
سیروس الوند در بخش دیگری از این گفتوگو دربارهی ساخت سه تله فیلم و فاصله گرفتن از سینما توضیح داد: از ابتدای سال گذشته و با اکران فیلم پرفروش «اخراجیها» پیش بینی میکردم که فیلمهای کمدی و سرگرم کننده از جذابیت ویژهای برخوردار شوند و در ادامه سیطره چند بازیگر محبوب نیز شرط اصلی فیلمها شده و دیگر بهجای تهیه کننده سفارش فیلم را پخش کنندگان و سینماداران میدهند. از سوی دیگر هم میخواستم بازتاب «زن دوم» را ببینم بنابراین فضای سینما را فضای مطلوبی ندیدم و به ساخت چند تله فیلم پرداختم.
او شرایط فعلی سینمای ایران را غیرقابل تعریف و عجیب دانست و معتقد است: نقش و و تاثیر سرمایه، تالار نمایش در تولید فیلم هیچگاه اینگونه موثر نبوده است.
کارگردان «دستهای آلوده» داستان فیلمهای فعلی سینما را بسیار نزدیک به هم دانست و بازی تعدادی چهره محبوب با فیلمنامههایی مشابه را دلیلی برکم توجهی مخاطبان برشمرد و خاطرنشان کرد: گویی خود تماشاگران نیز در سینما مطلب تازهای جستجو نمیکنند و در نهایت به نظر میرسد در شرایط فعلی، فضای سینما، فضای حرفهای جدی نیست.
او در عین معتقد است: این دوره، دورهای گذار است و بالاخر تماشاگران از تماشای فیلمهایی محدود با موضوعاتی تکراری و بازیگرانی ثابت خسته خواهند شد.
سیروس الوند همچنین به برخی فیلمها وتعدد بازیگران مطرح در آنها اشاره کرد وگفت: اخیرا شاهدیم در برخی فیلمها، دهها هنرپیشه طراز اول قرار دارند وگویا در فیلمسازی نقش اصلی را هنرپیشه دارد و موضوع و کارگردان در درجه بعدی اهمیت قرار میگیرند. من این نوع فیلمها را نوعی کارناوال میدانم و معتقدم این نوع فیلمها گرچه پرفروش هستند، اما به هیچ عنوان باعث پیشرفت سینما نمیشوند.
منبع : ایسنا
http://www.tebyan.net/literature_art/interview/2008/4/12/64791.html
فیلم سینمایی "به همین سادگی" سیدرضا میرکریمی که بر اکران سینماهاست، برشی جزئینگرانه از زندگی بیاوج و فرود زنی سنتی در آستانه کشفی نو است و به مدد این پرداخت میتواند زنانگی را به ساختار کلی اثر پیوند دهد.
میرکریمی طبق سنت مألوف کارنامه خود در جدیدترین فیلمش هم دست به تجربهای خاص زده است. او این بار سراغ زنان رفته که معمولاً در آثار او حضوری پررنگ ندارند، ضمن اینکه مذهب و سنت دو مولفه تکرارشونده در مجموعه آثارش هستند.
از این وجه شاید بتوان در اولین گام اهمیت و تأثیر حضور یک فیلمنامه نویس مستقل و پیوند مناسب دغدغهها و نقطهنظرهای وی با کارگردان را در "به همین سادگی" مورد توجه قرار داد. شادمهر راستین که سابقه پرداختن به زنان و دغدغههای خاص آنان را در فیلمنامههای "این زن حرف نمیزند"، "چند روز بعد" و ... دارد، این بار تفکر و دغدغههای خاص خود را برجسته میکند.
"به همین سادگی" فیلمی زنانه است، نه فقط چون شخصیت محوری یک زن سنتی خانهدار است، نه چون فیلم از ابتدا تا انتها با دلمشغولیهای ساده و در عین حال درونی او سر و کار دارد و نه فقط ... "به همین سادگی" فیلمی زنانه است بیشتر به این دلیل که پرداختی زنانه در جزئیات دارد و توانسته از دل جزئیات عادی و معمولی دنیای بیاوج و فرود زنی عادی و سنتی را ترسیم کند.
طاهره زنی خانه دار و مادر دو بچه است و برشی از یک روز زندگی او در فیلم مورد بررسی موشکافانه قرار گرفته است. پرداخت این جزئیات به گونه ای است که مخاطب مانند یک فرد از بیرون به تماشای این تابلو به ظاهر عادی نمی نشیند، بلکه میتواند به عمق موقعیت منفعلانه یک زن خانه و یک روز از زندگی او نفوذ کند.
این مهم ممکن نمیشود مگر از ذهنی که این وجه را فراتر از مولفههای ظاهری به زوایای پنهان وارد کند. در واقع پرداخت زنانه فیلمنامه است که این برش تکراری را جذاب جلوه میدهد. طاهره زنی است که به تصور اطرافیان خوشبخت است. اما چهرهای که از او ارائه میشود، زنی افسرده از تکرار و در برزخ کشف گرهای در درون خود است و بیشباهت به زنی در آستانه فروپاشی نیست.
پرسش این است که مشکل طاهره چیست؟ نه طاهره جواب را میداند و نه نویسنده و کارگردان قصد دارند پاسخی به آن بدهند. چرا که ارائه پاسخی محض میتواند به نشانه محدود نگه داشتن مسئله او در دل موقعیتی خاص باشد. اما وقتی این سیر درونی و شخصی دور از جار و جنجالهای رایج به تصویر درمیآید، وجهی همهشمول پیدا میکند و بدل به آینهای از یک جمع میشود.
فرورفتن طاهره در باتلاق زندگی روزمره جایی به اوج خود میرسد که او نمیتواند با بچههایش هم ارتباط عاطفی برقرار کند. به این ترتیب چهرهای که از او بر ذهن مخاطب باقی میماند، یک زن تنهاست که همه او را سنگ صبور خود میدانند، ولی خود عاجز از برقراری ارتباط و دیالوگ با دیگران است.
دخترش او را به خلوت خود و دوستانش راه نمیدهد، پسرش نمیخواهد با او به کلاس زبان برود، همسرش فرصت حرف زدن با او را ندارد مگر به خاطر کار و نقشهها و تلختر از همه اینکه درمییابد منشی شرکت ارتباطی بیشتر با نزدیکانش دارد. فاصلهای عمیق که به تنها ماندن طاهره و فرورفتن او در خود انجامیده و شاید بیرونیترین نشانه آن بیاطلاعی دختر از صدای مادر باشد وقتی زمزمه سر میدهد.
طاهره از ابتدای فیلم یک تصمیم دارد ولی برای انجام آن دچار تردید است. چمدانی که چند بار بسته و باز میشود و تماس تلفنی مادر که بیجواب میماند، حکایت از تصمیم طاهره برای ترک دارد. ولی وقتی مخاطب با او همراهی میکند، به علتی مشخص برای ترک خانه از سوی این زن نمیرسد، چرا که خود او هم در حال کشف و شهود است و ... نمیداند "چه مرگش است!"
مسئله طاهره به عنوان نمایندهای از زنان سنتی به گونهای درونی است که شاید نتوان آن را توصیف کرد. شاید بهترین نمود آن در ارتباطی گنجانده شده که طاهره با مرد خانه مقابل دارد و او را در بقالی میبیند. او به عنوان زن سنتی سر صحبت را با مرد باز میکند آن هم درباره پختن ماکارونی؛ تنها حیطهای که میتواند در آن نظر بدهد بدون آنکه به ندانستن متهم شود.
این تنها مقولهای است که طاهره میتواند در آن احساس قدرت کند و متأسفانه تنها حریم تعریفشده برای زنان خانهدار. همین کنش کوچک از چنین کاراکتری میتواند آشفتگیهای روح او را برجسته کند و هنگامی که زن همسایه از طاهره میخواهد به عنوان زنی خوشبخت برای ازدواج دخترش استخاره کند؛ این تردید، تعلل و نگرانی خود را بروز میدهد.
طاهره استخاره میکند برای خودش و میتوان حدس زد که احتمالاً نیت و پاسخ او برخلاف آنچه بر زبان میآورد، آمده است. میرکریمی از حیث تجربه قصهای زنانه با ویژگیهایی خاص که در پرداخت و کارگردانی نمود دارد، وارد حیطهای خاص و جدید شده است.
اما مهمتر اینکه هر چند در فیلمهای قبل او زنان کمتر نقش محوری داشتند، اما رویکرد میرکریمی به آنان سهلالوصول نیست و این وجه از انتخاب فیلمنامهنویسی آشنا به این حیطه نشأت میگیرد. او با نگاهی آسیبشناسانه به عمق موقعیت قهرمان قصه فیلمی میسازد که اگر هم به عادی بودن متهم میشود، اهمیت تجربهگرایی را همچنان برای خود حفظ کند.
فیلم سینمایی "به همین سادگی" با بازی هنگامه قاضیانی و مهران کاشانی در نقشهای اصلی از آخرین روزهای سال 86 بر پرده سینماهای تهران رفته است. این فیلم در بیست و ششمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر در رشتههای بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر زن برنده سیمرغ بلورین شد.
منبع:
http://www.filmnews.ir/BShowNews.asp?ID=2023
مرد هزار چهره: من بی دفاع ام
آیا مرد هزار چهره می خواست لایه های پنهان جامعه را نشان دهد و آیا می توانست سطوح زیرین جامعه را به تصویر در آورد و یا در همان سطح رویی متوقف شد؟
مدیری بعد از کار موفق "شبهای برره" و "جایزه بزرگ" یک کار ناموفق (باغ مظفر) داشت که نتوانست انتظارات بینندگان تلویزیون را برآورده سازد. البته نباید بازی خوب "سیامک انصاری" را در آن مجموعه فراموش کرد. هر چند سریال ناتمام ماند و چند قسمت آخر را مدیری به صورت سی دی ارائه کرد. بعد از اتمام سریال باغ مظفر، مدیری در دو فیلم سینمایی بازی کرد. "دایره زنگی"(پریسا بخت آور) در حال اکران در سینماهای تهران!! می باشد و " همیشه پای یک زن در میان است" (کمال تبریزی) به زودی در سینماهای تهران!!! اکران خواهد شد. همچنین مدیری اگر مثل سالهای قبل زیر حرف و قولش نزند قرار است درسال 87 اولین فیلم سینمایی اش را کارگردانی کند.
داستان از جایی آغاز میشود که مسعود شصت چی به عنوان کارمند اداره ثبت احوال شیراز کار می کند و پدر زن آینده اش از او می خواهد(مسعود) خودش را به جای پسرش، سپهر جندقی جا بزند تا او بتواند حساب پسرش را خالی کند و...
مدیری در مجموعه جدید خود که نویسندگان خوبی دارد و در واقع نویسندگانی که همیشه در مجموعه های مدیری حضور دارند با بهره گیری از یک روش قدیمی (مانند فیلم مارمولک، که فیلمنامه نویس آن هم پیمان قاسم خانی بود یا دیکتاتور بزرگ چارلی چاپلین) فردی را به جایی افراد دیگری می گذارند و می خواهند ما همراه با این آدم به لایه های زیرین اقشار مختلف سر بزنیم و رفتار و سلوک آنها را در مقابل این آدمی که ما می دانیم غریبه است اما برای آنها آشناست را ببینیم. طنز بستر مناسبی برای نشان دادن زشتیها و کژیهاست و مرد هزار چهره در بستر طنز ارائه میشود. طنزی که گاه بسیار گزنده است و گاه در موارد نادری در تکرار و سطحی بودن دست و پا می زند. خیلی از اصحاب رسانه معتقدند " مرد هزار چهره" سیاسی ترین طنزی است که مدیری تا به حال ساخته است هر چند در زمان پخش " شبهای برره" هم چنین بحثی وجود داشت. طنز روایتگر ناهنجاریهای جامعه است و هر جامعه دارای گرایشهای سیاسی خاصی است. نمی توان گفت که طنز نباید حرفی بزند که به مذاق سیاسیون خوش نیاید.
اگر نبود آن قسمت آخر در دادگاه، بایستی به مهران مدیری و نویسندگانش شک می کردیم اما بازی درخشان مهران مدیری به عنوان متهم در دادگاه و بیان خوب او همراه با حرکات دست و میمیک چهره ( که مدیری مهارت خوبی در میمیک دارد) و آن دفاعیه آخری او در دادگاه، از مدیری کارگردانی با تجربه نشان داد.
مسعود شصت چی هنگامی که قاضی از او می خواهد از خود دفاع کند می گوید:
" من شریف تربیت شده ام. نه کسی منو می شناخت . نه کسی بنده را می دید... سهم بنده از زندگی، کار کردن در زیر زمین اداره بایگانی بود لای پرنده ها. من ساده بودم. من همه چیز را باور می کردم. من با هیچ کس مخالفت نمی کردم. سرم به کار خودم بود و شریف بودم. من نمی خواستم به بانک بروم. من نمی توانستم طبابت کنم. من نمی توانستم سرهنگ باشم. من نمی خواستم شعر بگم. من مقاومت کردم تا حد توانم. اما من توانم کم بود.بنده ضعیف بودم برای خودم و برای دیگران. من به همه احترام می گذاشتم ... و من شروع کردم به بازی کردن و من شروع کردم به سرگرم شدن و بعضی وقتها یادم رفت که کجام و همه اینهایی که میگن مال من نیست، حق من نیست و من اشتباهی ام. من از اولش هم اشتباهی بودم. بله من یادم رفت که اینها مال من نیست و من اشتباهی ام. تقصیر من بود، تقصیر دیگران هم بود. اما خدایا تو شاهدی که من هیچ چیزی را برای خودم برنداشتم . من هیچ چیزی را توی جیبم نذاشتم. من از سهم کسی نزدم. من فقط اشتباهی بودم. خدایا تو شاهدی که من چیزی را خراب نکردم. من کسی را اذیت نکردم. من فقط اشتباهی بودم. چه دفاعی از خودم بکنم. من بی دفاع ام. حالا من مانده ام و تقاص این همه اشتباه دیگران و بازیگوشی خودم. جناب قاضی من از هیچ کس توقعی ندارم. خدایا تو منو ببخش."
این اشتباه مسعود شصت چی نیست بلکه این جامعه است که توانایی تشخیص ندارد و نمی توانند افراد شایسته را از غیر آن تشخیص دهد. دادگاه چه کسی را محاکمه می کند؟ آیا مسعود شصت چی باید محاکمه شود و یا افرادی که به خاطر عدم شناخت از پیرامون خودشان و جامعه باید محاکمه شوند؟ گناه مسعود شصت چی ساده بودن و جوگیر شدنش است که آن هم ناشی از سادگیش می باشد. جامعه ما پر از اینگونه افراد است و پر است از افرادی که خود را عالم دهر می پندارند اما نمی توانند مسعودها را از سپهرها تشخیص دهند و بشناسند.
این مجموعه در بعضی از قسمتها به بعضی از فیلمها طعنه می زد مثلا هنگامی که مسعود شصت چی وارد خانه تبهکاران میشود وجود انواع حیوان ما را یاد فیلم "رئیس"، کیمیایی می اندازد و یا عکسهای از فیلم " پدر خوانده" بر روی دیوار خانه همراه با موسیقی همان فیلم.
همچنین در محفل شعرا، تخلص یکی از شاعران همنام و همچنین قیافه ظاهریش به مبارز انقلابی در امریکای لاتین بسیار شبیه بود. همان شاعری که تخلصش "چه" می باشد.
البته آنچنان که از پرش بعضی از سکانسها برمی آید قیچی در صدا و سیما در تعطیلات عید نوروز بیکار نبود و حتی بعضی از سکانسهایی که در تیزر " مرد هزار چهره " چند روز قبل از عید پخش شده بود به هنگام پخش سریال قیچی شدند حالا بدست کی؟ الله اعلم.
"من حسن گلابم، پسر ننه گلاب"
سریال " حلقه سبز" به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا، دومین سریالی است که حاتمی کیا برای تلویزیون می سازد. حاتمی کیا بعد از مشکلاتی که در سینما برایش بوجود آمد و بنا به دلایلی از اکران چند تا از فیلمهایش جلوگیری شد به سریال سازی روی آورد. کار اول حاتمی کیا، سریال "خاک سرخ"، اثر پرمخاطبی بود که اتفاقات آن در زمان جنگ ایران وعراق روی می داد. و اما حلقه سبز، داستان جوان معلولی به نام حسن گلاب است که مرگ مغزی میشود و روح او با گلبهار انترن بخش جراحی ارتباط بر قرار می کند. حسن نمی خواهد قلبش را به هر کسی بدهد بنابراین گلبهار را راضی می کند تا باهم دنبال شخصی بگردند که به قول حسن گلاب " همچین تیرش از وسط قلب آدم عبور کنه". و اینطوری است که سریال به ژانر جاده کشیده میشود.
حلقه سبز روایتگر قصه آدمهای اصلی و فرعی زیادی است اما دو قصه پررنگتر از بقیه به چشم می آید. قصه ی حسن گلاب و قصه ی گلبهار.
حسن گلاب بخاط معلولیت جسمی، هیچگاه از زندگیش لذت نبرده و اینک که از جسم علیل آزاد شده است می خواهد لذت زندگی را بچشد حتی اگر شده با نگاه کردن به کسی که دارد کله پاچه می خورد( یعنی با کوچکترین لذات که خوردن می تواند باشد). حسن می خواهد از زندگی، این موهبت الهی به اندازه ای بچشد که راضی به مرگ شود. حسن گلاب سفری را برای درک لذات (دنیوی) هر چند با نگاه کردن باشد آغاز می کند و هر چقدر که به قصه ی آدمهای اطرافش (البته غیر از گلبهار) نزدیکتر می شود در درد و رنج و تمامی احوالات زندگی آنها، چیزی را می یابد که خود در زندگیش کمتر تجربه داشته است و یا شاید اصلا تجربه نداشته است و آن جز عشق نیست. تمام مبارزه حسن برای زنده ماندن برای درک عشق است این عشق چنان قدرتمند است که در نهایت گلبهار را نیز با خود همراه می کند و چون بدان عشق حقیقی می رسد فنا می شود. حسن عاشق طبیعت است و از کودکی در گلخانه ای بزرگ شده است که باغبانش ننه گلاب است.
و اما گلبهار، انترنی است که زندگی هیچگاه روی خوش به او نشان نداده است و او را چنان در چنگال کژرفتاری آدمهای دیگر( حیواناتی در لباس و شمایل انسان) فشرده و استخوانهایش را خرد کرده که جز مرگ به چیزی نمی اندیشد. او نیز چون حسن لذتی از زندگیش نبرده است. برای همین است که حاضر می شود به حسن گلاب کمک کند، تمام تهمتها را به جان می خرد و از همه چیزش برای حسن گلاب می گذرد. درست است که گلبهار از زندگی چیزی جز تلخی ندیده اما حس حسن گلاب را برای درک لذت زندگی می فهمد. او به خوبی می داند که حتی در آینده نیز احتمالا فرصتی برای درک چیزی که در آخر بدان دست می یابد نخواهد داشت برای همین با کمک کردن به حسن گلاب و شروع یک مسافرت ( چه اینکه آنها با آدمهای متفاوتی روبرو می شودند و مهمتر از آن ، در تونل زمان از طریق کنجکاوی حسن به گذشته مشقت بار گلبهار پی می بریم) سعی دارد تا به حسن گلاب در تجربه ی جدیدش کمک کند. این سیر آفاق و انفس بیشتر از هفت روز طول نمی کشد ( هفت از اعداد ویژه است) و در این هفت روز گلبهار و حسن به یک درک و تجربه ی مشترک می رسند و آن جز عشق نیست. برای همین است که حسن در هفتمین روز آرامتر و متین تر و پخته تر شده است و گلبهار به معجزه دست یافته است؛ معجزه عشق.
حلقه سبز در بسیاری جهات فراتر از مدیم تلویزیون عمل کرده است و گاهی در برخی از سکانسها با سینما موازی حرکت کرده است. در سکانسی که حسن گلاب سر مزار ننه گلاب می رود با فیلمبرداری خوب و تدوین و پرداختی عالی، تماشاگر، حسن را از بالا می بیند که انگار دارد دور مزار ننه گلاب طواف می کند و درست بعد از این سکانس ، ما آسمان را می بینیم، تو گویی، مزار ننه گلاب جایی در آسمان است و این قطعه از زمین با آسمان پیوندی ابدی و ازلی دارد.
بازی بازیگران بسیار عالی بود مخصوصا بازی حمید فرخ نژاد( حسن گلاب) و سیما تیرانداز(گلبهار). محمد حاتمی(غلام) هم هر چه در دیگر بازیهایش کم گذاشته در آثار حاتمی کیا خوب درخشیده است. موسیقی سریال خوب بود و تا جایی که می توانسته اند به اندازه بضاعت کشورمان از جلوه های ویژه استفاده کرده بودند.
با اجازه استاد:
حاتمی کیا با استفاده نمودن از قصه ای مخاطب پسند و پرداخت به روح (بازیگوش) یک معلول خواسته است سریالی با مضونی اجتماعی و صد البته مخاطب پسند و پر مخاطب بسازد. او در جذب مخاطب تا حدود زیادی موفق عمل کرده است و حتی می توان به جرات، با انبوه سریالهایی که در حال پخش یا تولید هستند و تنها می خواهند به هر نحوی شده مخاطب را پای تلویزیون نگه دارند( البته جذب مخاطب حداکثری مهمترین هدف بسیاری از برنامه های تلویزیونی است که در خیلی از موارد در دام بی محتوا بودن می افتند) حلقه سبز را یک سر و گردن بالاتر از آنها دانست. اما قرار نیست که چون دیگران سریالی با جذابیتهای کاذب می سازند و پایین تر از حلقه سبز قرار دارند حلقه سبز را نقد منصفانه نکرد. اینجا سئوالی برای نگارنده پیش آمده است که دوست دارد آنرا بپرسد: آیا کارگردانی مثل حاتمی کیا در سریال حلقه سبز پیش از آنکه به محتوا فکر کند به مخاطب فکر کرده است؟ چه دلیلی دارد که کارگردان موفقی چون او به چنین چیزی در تلویزیون فکر کند؟
حلقه سبز در قصه ی حسن گلاب موفق عمل نکرده است چرا که شخصیت حسن گلاب از اول معصوم و لوح دلش سفید بوده است و امروزه حتی تماشاگر عام نیز از چنین شخصیتهایی در فیلمها دلزده شده است. اما قصه گلبهار هر چند کوتاه و به صورت کاملا سینمایی و موجز گفته شد قصه ی خوبی بود که موازی با قصه حسن پیش رفت ولی باید از خست حاتمی کیا در گفتن قصه ی گلبهار گلایه مند بود. شاید هم شیرینهای قصه حسن گلاب از تلخی قصه گلبهار می کاست تا تماشاگر از شدت درد و رنج گلبهار دلزده نشود.
حالا دیگر شنبه شبها، جای حسن گلاب خالی خواهد بود و ما دلتنگش خواهیم شد.
"من حسن گلابم، پسر ننه گلاب"
سریال " حلقه سبز" به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا، دومین سریالی است که حاتمی کیا برای تلویزیون می سازد. حاتمی کیا بعد از مشکلاتی که در سینما برایش بوجود آمد و بنا به دلایلی از اکران چند تا از فیلمهایش جلوگیری شد به سریال سازی روی آورد. کار اول حاتمی کیا، سریال "خاک سرخ"، اثر پرمخاطبی بود که اتفاقات آن در زمان جنگ ایران وعراق روی می داد. و اما حلقه سبز، داستان جوان معلولی به نام حسن گلاب است که مرگ مغزی میشود و روح او با گلبهار انترن بخش جراحی ارتباط بر قرار می کند. حسن نمی خواهد قلبش را به هر کسی بدهد بنابراین گلبهار را راضی می کند تا باهم دنبال شخصی بگردند که به قول حسن گلاب " همچین تیرش از وسط قلب آدم عبور کنه". و اینطوری است که سریال به ژانر جاده کشیده میشود.
حلقه سبز روایتگر قصه آدمهای اصلی و فرعی زیادی است اما دو قصه پررنگتر از بقیه به چشم می آید. قصه ی حسن گلاب و قصه ی گلبهار.
حسن گلاب بخاط معلولیت جسمی، هیچگاه از زندگیش لذت نبرده و اینک که از جسم علیل آزاد شده است می خواهد لذت زندگی را بچشد حتی اگر شده با نگاه کردن به کسی که دارد کله پاچه می خورد( یعنی با کوچکترین لذات که خوردن می تواند باشد). حسن می خواهد از زندگی، این موهبت الهی به اندازه ای بچشد که راضی به مرگ شود. حسن گلاب سفری را برای درک لذات (دنیوی) هر چند با نگاه کردن باشد آغاز می کند و هر چقدر که به قصه ی آدمهای اطرافش (البته غیر از گلبهار) نزدیکتر می شود در درد و رنج و تمامی احوالات زندگی آنها، چیزی را می یابد که خود در زندگیش کمتر تجربه داشته است و یا شاید اصلا تجربه نداشته است و آن جز عشق نیست. تمام مبارزه حسن برای زنده ماندن برای درک عشق است این عشق چنان قدرتمند است که در نهایت گلبهار را نیز با خود همراه می کند و چون بدان عشق حقیقی می رسد فنا می شود. حسن عاشق طبیعت است و از کودکی در گلخانه ای بزرگ شده است که باغبانش ننه گلاب است.
و اما گلبهار، انترنی است که زندگی هیچگاه روی خوش به او نشان نداده است و او را چنان در چنگال کژرفتاری آدمهای دیگر( حیواناتی در لباس و شمایل انسان) فشرده و استخوانهایش را خرد کرده که جز مرگ به چیزی نمی اندیشد. او نیز چون حسن لذتی از زندگیش نبرده است. برای همین است که حاضر می شود به حسن گلاب کمک کند، تمام تهمتها را به جان می خرد و از همه چیزش برای حسن گلاب می گذرد. درست است که گلبهار از زندگی چیزی جز تلخی ندیده اما حس حسن گلاب را برای درک لذت زندگی می فهمد. او به خوبی می داند که حتی در آینده نیز احتمالا فرصتی برای درک چیزی که در آخر بدان دست می یابد نخواهد داشت برای همین با کمک کردن به حسن گلاب و شروع یک مسافرت ( چه اینکه آنها با آدمهای متفاوتی روبرو می شودند و مهمتر از آن ، در تونل زمان از طریق کنجکاوی حسن به گذشته مشقت بار گلبهار پی می بریم) سعی دارد تا به حسن گلاب در تجربه ی جدیدش کمک کند. این سیر آفاق و انفس بیشتر از هفت روز طول نمی کشد ( هفت از اعداد ویژه است) و در این هفت روز گلبهار و حسن به یک درک و تجربه ی مشترک می رسند و آن جز عشق نیست. برای همین است که حسن در هفتمین روز آرامتر و متین تر و پخته تر شده است و گلبهار به معجزه دست یافته است؛ معجزه عشق.
حلقه سبز در بسیاری جهات فراتر از مدیم تلویزیون عمل کرده است و گاهی در برخی از سکانسها با سینما موازی حرکت کرده است. در سکانسی که حسن گلاب سر مزار ننه گلاب می رود با فیلمبرداری خوب و تدوین و پرداختی عالی، تماشاگر، حسن را از بالا می بیند که انگار دارد دور مزار ننه گلاب طواف می کند و درست بعد از این سکانس ، ما آسمان را می بینیم، تو گویی، مزار ننه گلاب جایی در آسمان است و این قطعه از زمین با آسمان پیوندی ابدی و ازلی دارد.
بازی بازیگران بسیار عالی بود مخصوصا بازی حمید فرخ نژاد( حسن گلاب) و سیما تیرانداز(گلبهار). محمد حاتمی(غلام) هم هر چه در دیگر بازیهایش کم گذاشته در آثار حاتمی کیا خوب درخشیده است. موسیقی سریال خوب بود و تا جایی که می توانسته اند به اندازه بضاعت کشورمان از جلوه های ویژه استفاده کرده بودند.
با اجازه استاد:
حاتمی کیا با استفاده نمودن از قصه ای مخاطب پسند و پرداخت به روح (بازیگوش) یک معلول خواسته است سریالی با مضونی اجتماعی و صد البته مخاطب پسند و پر مخاطب بسازد. او در جذب مخاطب تا حدود زیادی موفق عمل کرده است و حتی می توان به جرات، با انبوه سریالهایی که در حال پخش یا تولید هستند و تنها می خواهند به هر نحوی شده مخاطب را پای تلویزیون نگه دارند( البته جذب مخاطب حداکثری مهمترین هدف بسیاری از برنامه های تلویزیونی است که در خیلی از موارد در دام بی محتوا بودن می افتند) حلقه سبز را یک سر و گردن بالاتر از آنها دانست. اما قرار نیست که چون دیگران سریالی با جذابیتهای کاذب می سازند و پایین تر از حلقه سبز قرار دارند حلقه سبز را نقد منصفانه نکرد. اینجا سئوالی برای نگارنده پیش آمده است که دوست دارد آنرا بپرسد: آیا کارگردانی مثل حاتمی کیا در سریال حلقه سبز پیش از آنکه به محتوا فکر کند به مخاطب فکر کرده است؟ چه دلیلی دارد که کارگردان موفقی چون او به چنین چیزی در تلویزیون فکر کند؟
حلقه سبز در قصه ی حسن گلاب موفق عمل نکرده است چرا که شخصیت حسن گلاب از اول معصوم و لوح دلش سفید بوده است و امروزه حتی تماشاگر عام نیز از چنین شخصیتهایی در فیلمها دلزده شده است. اما قصه گلبهار هر چند کوتاه و به صورت کاملا سینمایی و موجز گفته شد قصه ی خوبی بود که موازی با قصه حسن پیش رفت ولی باید از خست حاتمی کیا در گفتن قصه ی گلبهار گلایه مند بود. شاید هم شیرینهای قصه حسن گلاب از تلخی قصه گلبهار می کاست تا تماشاگر از شدت درد و رنج گلبهار دلزده نشود.
حالا دیگر شنبه شبها، جای حسن گلاب خالی خواهد بود و ما دلتنگش خواهیم شد.
علی بیدار
رضا ناجی برنده جایزه بهترین بازیگر جشنواره برلین شد
|
|
جشنواره- همشهری آنلاین:
رضا ناجی بازیگر آواز گنجشکها به کارگردانی مجید مجیدی برنده جایزه خرس نقرهای بهترین بازیگر مرد جشنواره سینمایی برلین شد. به گزارش خبرگزاری فرانسه ناجی که در این فیلم نقش کریم، کشاورز خوشقلبی را بازی میکند که برای کار به تهران میآید و زندگی در پایتخت برای او و خانوادهاش مشکلاتی به دنبال میآورد، پس از دریافت جایزهاش گفت: "میخواهم سپاسم را به همه برلینیها که عاشقان هنر هستند، ابراز کنم." |
"من این جایزه را به کشورم که به آن عشق میورزم و به سینمایش تقدیم میکنم."
| |||||||||
|
| |||
به گزارش فارس به نقل از خبرگزاری فرانسه، "رضا ناجی" به خاطر ایفای نقش پرورشدهنده شترمرغ در فیلم «آواز گنجشکها» آخرین ساخته مجید مجیدی موفق شد تا در جشنواره فیلم برلین جایزه ارزشمند بهترین بازیگر نقش مرد را کسب کرده و خرس نقرهای این جشنواره را به دست آورد است. اما در پی از دست دادن این کار باید در شهر به جستجوی شغل جدیدی باشد. |